رویاهای تنهائی من

آنانکه غنی ترند محتاج ترند

رویاهای تنهائی من

آنانکه غنی ترند محتاج ترند

رویاهای تنهائی من

حضورم فقط یک بودن است . همین .

نه شاعرم و نه ادعائی دارم که کم توان تر از هرگونه توانی هستم .

اگر نوشته ای دارم فقط یک دلنوشته از دلتنگیهام است و بس .

بایگانی

اسیر و پای بند

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۱ ب.ظ

 :


ما را تو ببین که پای بندت شده ایم


پیش همگان مایه ی خندت شده ایم


این نیست سزای عاشقی کردن ما


اینگونه که در بــند کمندت شده ایم


گیتی رسائی

  • گیتی رسایی

اسیر و پای بند

دربند

کمند

نظرات  (۵)

لایک
  • کیکاووس (شباهنگ)
  • داستان را درهمین وب دارم مطالعه میکنم ..بسیار زیبا و گیرا به تصویر کشیده اید
    من حالی دارم  مثل اینکه دارم حسین و طوطی را میبینم...تا فصل بیستم خوانده ام
      گوئی خودم هم آنجا هستم ....خیلی کنجکاوم ....
    پاسخ:
    خوشحالم از این حسی که نسبت به داستان دارید . برایم بسیار لذتبخش است و فکر میکنم این داستان که بسیار هم طولانیست چون سراسر عمر شخصی است که هر زمانش سرشار از حادثه است .سپاسگزار اینهمه مهر شما هستم وبتان را دیدم خیلی زیبا و شاعرانه بود .بازهم سپاس
  • کیکاووس (شباهنگ)
  • سلام و وقت بخیر بانو.
    سپاسگزارم از حضورتان و کامنت زیبای شما
     درد نگاه خسته را خسته نگاه داند و بس...
    سال هاست که به دنبال چنین نگاهی هستم....اما افسوس
    راستی بانو داستانی را که در باره طوطی نوشته اید حقیقت دارد ؟
     من دیشب آن را شروع به خواندن کرده ام...
    پاسخ:
    پایه و مبنای هر رمانی به نظر من حتما تلنگری از حقیقت خورده .این داستان هم همینطور است حقیقتی در آن هست ولی خوب بسط داده شده . امیدوارم بپسندید .خوشحال میشم نظرتون را برام بگید البته پس از خوانده حد اقل سی فصل به بعد

    مسی به رنگ شفق بودم
    زمان سیه شدنم آموخت

     

    در امید زدم یک عمر
    نه در گشاد و نه پاسخ داد
    در دگر زدنم آموخت

     

    چراغ سرخ شقایق را
    رفیق راه سفر کردم
    به پیشواز سحر رفتم
    سحر نیامدنم آموخت

     

    کنون هوای سحر در سر
    نشسته حلقه صفت بر در
    به هیچ سوی نمی رانم
    حدیث عشق نمی دانم

    خوشم به عقربه ساعت
    که چیره می گذرد بر من


    درون آینه ها پیریست
    که خیره می نگرد در من
    که خیره می نگرد در من
    پاسخ:
    هم کامنتتون زیبا ست و هم پستی که در وبتان گذاشته بودید . ممنونم ازحضورتون 
  • کیکاووس (شباهنگ)
  •   سلام بانو رسائی  فکر میکنم مشکل حل شده
    شما بسیار احساس لطیف و در عین حال کوبنده ای دارید 
    من واقعاً از اشعار شما لذت میبرم
                    بنوشید بلبلی زهر جفا را 
                     چو دید رقص گل و باد صبا را
                         فغان آورد به بستان گفت خدا را
                              کدام مکتب شناسد پس وفا را
       شاد و پیروز  باشید
    پاسخ:
    مثل همیشه با بهترینها به دیدارم آمدید و من سپاسگزارتان هستم . خوشحالم که نوشته هایم به دلتان می نشیند .