عشق بی سرانجام
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۵۲ ق.ظ
منم محکوم عشق بی سرانجام
در عشق و عاشقی ناپخته و خام
نبردم لذتی از بودن خویش
بهرکس دل سپردم خورده ام نیش
برای دل بکردم استخاره
غزل آمد که دل بردن محاله
دمی غافل شدم دل از کفم رفت
نگاهش بود همچون آهنی تفت
من بیچاره ی در مانده در بند
کجا میگیرد از عاشق کشی پند؟
خوشا آنان که محمورند و مستند
بجای دل،خم می ، می پرستند
مرا دل کرده محکومم به بودن
شب و روزم شده از غم سرودن
شدم در بند و ،زان پس رفتم از یاد
شدم محکوم عشق و گشتم آباد
نباشد خوش "رسا" در زندگانی
نباشی گر چو من، هرگز ندانی
#گیتی_رسائی
- ۹۵/۱۱/۰۵