درد سالمندی
پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۵ ق.ظ
چه روزی بود ایام جوانی
ستایش میشدم آنسان که دانی
بُدَم مشگل گشا بر کار یاران
بهردرد و بلا بودم چو درمان
زخود بگذشتگی کردم دمادم
کلاه احمقی برسر نهادم
شدند آنان جوان من پیرگشتم
به کار خویش بی تدبیر گشتم
بعمری با غم و بارنج بسیار
چو موری . پرزغله گشت انبار
به امیدی که در ایام محنت
خودم باشم ، نباشم کنج عزلت
ولی حالا بیا حالم نگه کن
به درد من تو امشب ناله سرکن
به مال خویشتن بی اختیارم
بجز مردن دگر کاری ندارم
ندارم جرات لب تر نمودن
شده کارم به تنهائی سرودن
نباشد هیچکس همراز دردم
"رسا"
بر حال و روزت گریه کردم
#گیتی_رسائی
- ۹۶/۰۵/۰۵