ندارم غمگسار
يكشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۱۹ ب.ظ
به جان آمدم از بدِ روزگار
برایم شد این زندگی کارزار
زبس بار بردم به بیهودگی
شدم از غم و درد زار و نزار
کلک خوردم از هرکه غمخواربود
ندیدم به عمرم یکی غمگسار
بهر دست دادم ندادند پس
نکردند جبران یکی از هزار
زبان باز بودند و ظاهرفریب
کنون مانده از جسم و جانم غبار
ندانم چه کردم درین رهگذار
نصیبم نشد جز غم بیشمار
کنون زار و نالان و بی بهره ام
شده دام دنیا و منهم شکار
"رسا" را جهان کرده آویز دست
نداند چه سازد درین گیر و دار
#گیتی_رسائی
- ۹۶/۱۰/۱۰