گذشته کار از کار
چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۰۱ ب.ظ
به دشت آرزوها پا نهادم
وجودم را به رویا هدیه دادم
ندانستم که آنجا پر ز خار است
ولی این دل هنوز امیدوار است
مدارا می کنی اما نه با من
تو پروا می کنی اما نه با من
به درد خویشتن تا کی بسوزم؟
نمیخواهم درین رویا بسوزم
سرشکم گشته یار شام و روزم
نگه برمن مکن . بنگر به سوزم
بجان خویشتن می سوزدم دل
نبودم همدمش در حل مشکل
فقط غم روی غمهایش نهادم
همه آرامشش بر باد دادم
چنان آزردمش این بینوا را
تو گوئی بردم از خاطر خدا را
برایش هدیه ام درد و بلا بود
نبرد از بودنم لذت .جفا بود
ندانم قدر او اکنون. چه حاصل؟
همین دوراست گویا دور باطل
"رسا " بس کن . گذشته کار از کار
تو پیری و دلت هم گشته بیمار
#گیتی_رسائی
- ۹۷/۰۹/۰۷