شراب تلخ خوردم
دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۱۴ ق.ظ
- ۹۸/۰۹/۱۸
جاندار بود، اما بی روح.
شراب، سرزمین رهایی است. به آنجا ماتم راه ندارد. مطمین م ندارد.
بـــر خــیـز و بـیـا بـتـا بــرای دل مـــا
حل کن به جمال خویشتن مشکل مـا
یک کـوزه ی مِی بـیار تـا نـوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل مــا
چـون درگذرم بـه بــاده شـوئید مـرا
تلقین به شـراب نـــاب گــوئـیـد مـرا
خـواهـیـد بــه رستَخیز یــابیـد مـــرا
از خــاک در مـیکده جـوئـیـد مـــرا
گـر مِی نـخوری طعنه مـزن مستـان را
بـنیـاد مــکـن تـــو حـیـله و دسـتـان را
تو غره به آن مشو که خود مِی نخوری
صد کار کنی که مِی غلام است آن را
می دانی چیست؟
به نظر می رسد زندگی مشکل نیست
ارزش هرلحظه از زندگی حقیقتاً بیقیمت است. همه ما از مهلتی که داریم ناآگاهیم ولی طبع انسان این است که آن را در نظر نمیآورد. فرصت و لذت زندگی با کیفیت در زمان حال را نباید از دست داد. شاید فردا که سهل است اصلاً لحظه دیگری در کار نباشد.