کردی نگاه و
غافلی از حال و روز من
کی باورت شود
که چه سوزیست سوز من
لب بسته ام که
از تو نگویم به کس سخن
هرگز مکن گلایه
تو آتش فروز من
#گیتی_رسائی
کردی نگاه و
غافلی از حال و روز من
کی باورت شود
که چه سوزیست سوز من
لب بسته ام که
از تو نگویم به کس سخن
هرگز مکن گلایه
تو آتش فروز من
#گیتی_رسائی
همه عمرم تباه یک نگه شد
چه کس گفته نگه کردن گنه شد؟
تقاص یک نگه ، عمری عذابست؟
که روز و روگار من سیه شد؟
#گیتی_رسائی
از هُرم نفسهای مــــــن زار خـــــراب
انگور شود به لحظه انبار شـــــــراب
آتش بزنم جهان کنــــــــــم ویرانه
آن به که شود دیده ی خونبار سراب
#گیتی_رسائی
نمیدانم چه روزی؛ خاطرم نیست
که پرسیدم ز چشمانم ، طرف کیست؟
نگه بار دگر بر من جفا کرد
خودش را با نگاهت آشنا کرد
دلم لرزید گفتم با دو دیده
رها کن خویش را ازاین پدیده
مکن رفتار ناهنجار زین پس
مشو بازیچه ی هرخارو هر خس
ازین ترسم درین سودا ببازیم
پس از عمری دگر باهم نسازیم
*******
نمیدانی چه کردی با نگاهت
نمیگویم که بوده این گناهت
جدائی بین من با دیده افتاد
زمن بگذشت و دردام تو افتاد
شده دیده غریبه با من و دل
تو صید خوب کردی زآب و ازگِل
"رسا" دیگر ندارد شکوه زین بیش
بزن بر دیده ی بیچاره اش نیش
#گیتی_رسائی
دل درون سینه پنهاست و
رازش بر ملا
وای اگر چون دیده میشد
داستانش را بدید
#گیتی_رسائی
بی آنکه کنم قمار
من باخته ام
دنیای بدی
برای خود ساخته ام
گه رشک برم
به حال هر دیوانه
برخویش چو دشمنان
به خود تاخته ام
#گیتی_رسائی
از عشق
با دل خود بین چه کرده ام
مجنون به پیش ما شده رسوا
درعاشقی
#گیتی_رسائی
لذت عشق است دیدار تو و
پنهان شدن
این چنین در عشقبازی
با تو بازی میکنم
#گیتی_رسائی
یارب تو نظر بکن به اطراف ، نه دور
ما غرق سیاهی و ، توئی عالم نور
دلریش شدیم ازینهمه درد و بلا
آگاه تو نیستی؟ کجائی تو؟ کجا؟
از ناله ی مادران دلم آب شده
صد برده اسیر دست ارباب شده
از تشنگی و گشنگی و زور و ستم
نه دادرسی و مرهمی در عالم
ای کاش ندانی به چه حالی هستم
بشکسته دلم مانده به روی دستم
گرشکوه کنم به ناسپاسی محکوم
تگفیر کنی مرا و ، گردم معدوم
دانم که ازین ناله به جائی نرسم
میسوزم و نیست برکسی دسترسم
ای کاش بدانی، نکند بی خبری؟
گفر است بگویم ، که بیا کن گذری
آنگاه خودت ببین چه محشر کردی
مرهم نشود دلی که نشتر کردی
آمد به لب "رسا" همه درد دلش
اشکال تمام بوده در آب و گِلَش
#گیتی_رسائی
گاهی دل من هوای رویت دارد
افتادن ِ در شکنج مویت دارد
ولله که به سازش نتوانم رفصید
آرام فقط در سر کویت دارد
#گیتی_رسائی
تاریکتر از شب به خدا روز منست
هجران تو ساز بوده و سوز منست
اینست عجب که ترک عادت نکنم
هرشب نگهت شمع شب افروز منست
#گیتی_رسائی
افسوس نمی خورم به دوران شباب
ار اول و آخرش جهان بوده خراب
آن روز غمی و این زمان کوه غمی
گلزار جهان خورده فقط از عم آب
#گیتی_رسائی
هرجا که نگاه می کنم یاد تو هست
برهرکه نگاه می کنم یاد توهست
کی میروی از خاطر این رفته زدست
برماه نظر چو می کنم یاد تو هست
#گیتی_رسائی
در وهم و خیال عاشقانه
دور از غم و عصه زمانه
دل سوی خدا نشانه کردم
درد دل خود فسانه کردم
دیدم که به من نظر همی کرد
دریای محبتش نَمی کرد
گفتم که گلایه دارم از دل
از بخت بدم که هست عاطل
بیهوده مرا تو آفریدی
گوبا که مرا دگر ندیدی
گفتا تو زخویش میزنی دَم
ما راست صلاح تو در عالم
من راضیم از هرآنچه کردم
مخدوم منم تو نسل آدم
امشب به تو کرده ام عنایت
بس کن تو مکن دگر شکایت
خوش باش و گذر بکن به شادی
آخر تو به ما مگر چه دادی؟
این پند شد و به گوش من دوخت
گویا که خدا به بنده آموخت
دیگر نکنم گلایه از بخت
چون سخت گرفته ام شده سخت
پایت ز گلیم رانده ای بیش
از خوی"رسا: تو خورده ای نیش
#گیتی_رسائی
زبان را توانی ببندی ولی
نگاه تو در اختیار دل است
توئی برده ی دیده و دل، تمام
که گفتن در این راه بی حاصل است
#گیتی_رسائی
شاید به وقت خلقت قلبم ؛خاک تیغ داشت
دست فرشته گشته ز آزار تیغ خون
آلوده گشت خاک به خون دو دست او
زینرو همیشه در دل من موج خون بپاست
#گیتی_رسائی
خوشا آنکه بهر کسان کار خوش خواستن
زیارب برای همه حال خوش خـــــواستن
به ویرانه باشـــــد و خواهـــــــد ز حـــق
ز دور فلـــــــــک روز خوش خواســـــتن
#گیتی_رسائی
با من از عشق کی سخن گفتی؟
گرچه گفتی ، نگاه من گویاست
باز دیدن دو چشـــــم مست ترا
در خیالم هنــــــــوز هم رویاست
#گیتی_رسائی
هوا گر در سر افتد وای بر تو
بکن بیـــــــرون هــو ا را
تا که دنیا
نسوزاند همه بال و پرت را
#گیتی _رسائی
در درون سینه یک دل هست
ما در آتشیم
مانده ام هرعضو اگر دل داشت
حال ما چه بود
#گیتی_رسائی
چه کردی کین چنین از خویش رفتم؟
شدم منکر . ز کیش خویش رفتم
بدستم بود دل اینجا و آنجا
سیاوش وار در آتیش رفتم
#گیتی_رسائی
به آتشی که بپا کرده ای قسم که ترا
نکنم لحظه ای ز خویش جدا
شده ای تار و پود و ایمانم
رفته ای تا به ناکجا آباد
#گیتی_رسائی
خیالم قدرتی در خویش دارم
عزیزانی چو بره میش دارم
بیا بنگر امانم را بریدند
ببین از لطفشان دل ریش دارم
#گیتی_رسائی
چه روزی بود ایام جوانی
ستایش میشدم آنسان که دانی
بُدَم مشگل گشا بر کار یاران
بهردرد و بلا بودم چو درمان
زخود بگذشتگی کردم دمادم
کلاه احمقی برسر نهادم
شدند آنان جوان من پیرگشتم
به کار خویش بی تدبیر گشتم
بعمری با غم و بارنج بسیار
چو موری . پرزغله گشت انبار
به امیدی که در ایام محنت
خودم باشم ، نباشم کنج عزلت
ولی حالا بیا حالم نگه کن
به درد من تو امشب ناله سرکن
به مال خویشتن بی اختیارم
بجز مردن دگر کاری ندارم
ندارم جرات لب تر نمودن
شده کارم به تنهائی سرودن
نباشد هیچکس همراز دردم
"رسا"
بر حال و روزت گریه کردم
#گیتی_رسائی
بیا، نامهربانی نیست کارت
نبوده از سیاهی در تبارت
تو با این کارها بیگانه هستی
تو با مهرو وفا همخانه هستی
توئی یار ِکسان دلشکسته
انیس و مونس جانهای خسته
چرا بازی کنی با قلب ریشم؟
توئی که گشته ای ایمان و کیشم
بریدم بسکه نازت را کشیدم
بجای شهد ، زهرت را چشیدم
دگرطاقت ندارم ، خسته گشتم
عقابی بال و پر بشکسته هستم
کجائی تا ببینی حال و روزم؟
درین آتش چو شمع ِ شب فروزم
"رسا" را نیست دیگر عشق بودن
نبودن بهتر از بی عشق بودن
#گیتی_رسائی
غ
دیوانه شدم ز بسکه خوردم غم ایام
شبها همه شد روز و نگردید دل آرام
چون باد صبا عمر بسر شد به تباهی
تاهست نفس نیست رها گشتن ازین دام
#گیتی_رسائی
به خود دادم امید و وعده بسیار
چو بیماری که مردن برده از یاد
مرا این عاشقی از خویش برده
منِ طوفان زده کی ترسم از باد
#گیتی_رسائی