چه ها گفتم که دردم را بدانی
چه نادان بوده ام من در جوانی
نبودم آگه از گشت زمانه
تو رفتی و غمت شد جاودانی
#گیتی_رسائی
چه ها گفتم که دردم را بدانی
چه نادان بوده ام من در جوانی
نبودم آگه از گشت زمانه
تو رفتی و غمت شد جاودانی
#گیتی_رسائی
یادم نمیکنی و به یادت جوانیم
دادم زکف . چه حاصل از این
زندگانیم
#گیتی_رسائی
شکایت مَبَر سوی رندان مست
که اینان رهایند از هر چه هست
به یک جام دنیا رها کرده اند
تو گوئی ز هستی بشستند دست
#گیتی رسائی
از من مگیر چشم
که مرا نیست طاقتی
آتش به جان شوم
چو نگاهم نمیکنی
#گیتی رسائی
در کنار لولیان دیوانه بودن
خوشتر است
جام می اندر کف عاقل
صلاحی بیش نیست
#گیتی رسائی
به هیچکس مگو چه عاشقانه دوستت دارم
مردم بخیلند
و من دلی دارم نازکتر از شیشه
می شکنم
#گیتی_رسائی
در پی هر نقش می گردم به دنبال رُخت
گفته ائی پنهان شدی از چشم هر نامحرمی
در پی یک عمر عاشق گشتن این باور نبود
با که باید گفت این ناگفته های گفتنی؟
#گیتی رسائی
مرنجانم دل نازکتر از گُل
مرا درگیر رویای تو کرده
به او نا گفته هائی گفتم از تو
مرا پابند دنیای تو کرده
#گیتی_رسائی
نگفتی تا به کی انکار باید
که تا باشد نفس انگار باید
گذشت عمرم درین حسرت که باید
براین دیوانگی اقرار باید
#گیتی_رسائی
هر روز جهان در نظرم خوارتر آید
حال همگان زارتر از زارتر آید
طی شد سفرم خوشدلم از این گذر عمر
چون روز به روزش ،بتَـــرَی از بتَـــــرَ آید
گیتی_رسائی
ناله ی سوزنده ی مجنون به گوشم آشناست
سوز را از ناله ی غمبار من آموخته
#گیتی_رسائی
از من مپرس مزه ی داغ فراق را
کو آن طبیب که بیند و دردم دوا کند؟
گفتند بی دواست
هرآنکس که مبتلاست
#گیتی_رسائی
یک روز رُخَت سرخ و
دگر روز چو مهتاب
یک روز دلت با من و
یک روز ِ دگر با
دگرانی
#گیتی_رسائی
سوزد یکی به قهر و بنازد یکی به آن
#گیتی_رسائی
شیشه گفتا به سنگ در راهی
که ترا دیده ام گه گاهی
از که آموختی شکستن را؟
جای مهر و وفا گسستن را؟
چه کس آموخت بر تو این فن را؟
سخت بودن مثال آهن را؟
من و تو از تبار هم هستیم
زآتشیم و کنار هم هستیم
هردومان داغهای بس دیدیم
در دل خاک و آب خوابیدیم
خوابهامان ز جنس آزادی
دیده مان در هوای آبادی
بس بلا دیده ایم رنگا رنگ
تاکه گشتیم حالیا چون سنگ
عهد ما بود مهر با یاران
جنگ با ظالمان و جباران
جبر دوران کشیده میداند
درد از رنگِ چهره میخواند
مانده ام از چه گشته ای این سان؟
گشته ای همنشین دیو و دَدان
ما دو از جنس یکدگر بودیم
بس دو صد سال در گذر بودیم
تو شدی سنگ و من شدم شیشه
چه کسی ساخت از تو یک تیشه؟
دل مثال منست در بودن
تو شدی مظهر نیاسودن
شرمم آید که با تو بودم چند
زهر بودی و من خیالم قند
کاش میشد "رسا" چنین دل بود
نی چو شیشه نه سنگ از گِل بود
#گیتی_رسائی
کی بریدی که من نفهمیدم ؟
خوابِ این روز را نمیدیدم
با نگاهی به دامت افتادم
همچو ماری به خویش پیچیدم
#گیتی_رسائی
هوائی گشته ام از بسکه دیدم
بد از این و از آن و ، بد شنیدم
توان دیگر نمانده در وجودم
شدم آتش به یکسر، نیست دودم
#گیتی_رسائی
وعده ی دیدار چه خوش وعده ایست
لحظه ی دیدار چه خوش لحظه ایست
خنده به خوش باوری من مزن
عشق همین باور و خوش باوریست
#گیتی_رسائی
گمانم جنتی برپا نباشد
و یا دوزخ خیالی خام باشد
درون سینه جای دل چه داری؟
ببین سنگ است . یا احساس عالی
اگر سنگ است شرم از خویشتن کن
چنین خاری ز سینه ریشه کن کن
نگه کن پشت سر، کس مانده باقی؟
به گور هیچکس دیدی چراغی؟
بد و خوب تو بعد از مرگ باشد
نخواهد بُرد گر یک دل خراشد؟
نسوزان دل برای حاصل خویش
اگر داری به دنیاخوی درویش
مشو غره به رفتار عزیزان
نباشد گفته شان بر کرده میزان
بسی دیدیم چون کفتار و گرگند
به عادت خون هر مردار خوردن
چرا باید که خام هرکسی شد؟
دلی آزرد، دل آزار کسی شد؟
"رسا" بیهوده میگوئی گواهند
خوشا آنان که دور از اشتباهند
#گیتی_رسائی
آسمان پاک، اگر پاک نگاهت باشد
چون شوی پاک خدا پشت و پناهت باشد
دیگران هرچه که هستند تو بر خویش نگر
گر شدی بیخبر از خویش گناهت باشد
#گیتی_رسائی
دیوانه ای گر ، تا سر بینی ، بینی
جامیست جهان نما، چرا تسلیمی؟
تا مرز ثریاست . به ثریا بنگر
برتارک آسمان . مه و پروینی
#گیتی_رسائی
گویا پسِ روزِ تو نیاید یک شب
زینروست دلت خوش است به آلاتِ طرب
سیلندرکلاه چون نهادی به سرت
غافل منشین همان در آرد پدرت
بسیار کسان اسیر این پیر شدند
مستعمر این شیرو ، زمین گیر شدند
با دست کشد پیش و زند پای بر او
او را بکند به وقت لازم جارو
دیدیم و تو دیده ای ، چرا خام شدی؟
با دانه چرا اسیر این دام شدی؟
بر آینه بنگر که هیولا گشتی
در چشم عزیزان همه رسوا گشتی
نامت بشود ملوث و آلوده
در گور نباشد تن تو آسوده
هرچند که دنیای دگر نیست .بدان
یادت بکنند همچو ضحاک ِ زمان
از پشت تو هرکه مانده ننگش باشد
میراث تو گرچه آب و رنگش باشد
آن روز بگو"رسا" غلط بود رهم
آری بود این چنین سزای گنهم
#گیتی_رسائی
در پنجه ی حرص چون گرفتار شدی
هوشدار و بسوز ، زانکه بیمار شدی
بر خویش مناز ؛زندگی جز دَم نیست
آن روز رسد که نقش دیوار شدی
#گیتی_رسائی
چرا باید نگه سوزنده باشد؟
که دیده عشق آموزنده باشد؟
نبرده لذتی کس اندرین راه
اگر سر تا به پا بخشنده باشد
#گیتی_رسائی