وقت رفتن کاش میدیدی که
بغض خویش را
با چه استادی زچشمان تو
پنهان کرده ام
#گیتی_رسائی
وقت رفتن کاش میدیدی که
بغض خویش را
با چه استادی زچشمان تو
پنهان کرده ام
#گیتی_رسائی
تو رفته ای و زمن بریدی؟
بر آنهمه مهر خط کشیدی؟
گفتم به تو دل سپرده بودم
گفتی زتو دل بریده بودم
آتش زده ای تو جسم و جانم
از ریشه به مغز استخوانم
کی از تو گلایه من نمودم
آتش زده ای به تار و پودم
هرجا که به قهر رفته ای تو
بر دیده ی من نشسته ای تو
از من تو عتاب کی شنیدی؟
بد کرده ای و بدی ندیدی
چون من نبود سزای این عشق
درد است به دل به جای این عشق
حالا تو بیاو حال من بین
گر هست ترا خبر ز آئین
بر سوختنم کمی نظر کن
بی خویش ز کوی من گذر کن
این حال "رسا" ترا بسوزد
آتش بزند به شام و روزت
#گیتی_ رسائی
گفتند بیائید قبا در سربازار
حراج است
گفتم اگرم نیست قبا
سینه داغ است
مارا چه نیاز است
که دلسوخته هستیم
بهر تن ما
دیده ی دلدار قباهست
#گیتی_رسائی
رفتم که بگویم دگرم
بار غمی نیست
گفتن به تو انگار خودش
کار کمی نیست
افتد نگهت بر نگهم
رفته ز خویشم
بر دیده ی بی تاب من
انگار نمی نیست
#گیتی_رسائی
کی باورم شود که درین روزگار بد
پنهان میان خار و خس و برگهای زرد
درچشم من عیان بشود تازه نو گلی
شادان کند مرا بزداید ز روی گَرد
آرد پیام مهر برایم چه دلنشین
از یاد من برد همه آن روزهای سرد
خواهم ولی توانِ سپاسم نمانده است
مادر بزرگ را برهاندی ز هرچه درد
خواهد "رسا" برای تو ای مهربان پسر
رخشان درآسمان ادب همچو شیرمرد
#گیتی_رسائی
************************
لبخند بزن چو گل به رویم
تا تازه شود هوای کویم
دریاست دل ای دُرّ یگانه
بودِ تو ، بوَد همه وجودم
#گیتی_رسائی
چرا خدا به سئوالهایم جواب نمیدهد
کجاست؟ازچه وحشت دارد؟
آه گویا کافر شدم . خدا که وحشت نمیکند
خدا ویران میکند
خدا هرچه میخواهد میکند
خدا از دیگتاتورها بیزار است
خدا رحمان و رحیم است
مانده ام این خدا را کجا باید پیدا کنم ؟
چراسنگ را به در بسته میزند
چرا هرگس میخواهد از خدا
چیزی بپرسد کافر است؟؟
#گیتی_رسائی
من را دگر از دست غمت نیست رهائی
دیگر نکند فرق برایم ، تو کجائی
هرجا که تو باشی غمت اینجاست کنارم
این درد مرا کشت و به کف نیست دوائی
#گیتی_رسائی
عمریست زمانه جز غم و درد
سوغات برای ما نیاورد
یگروز زعشق گرممان کرد
با وعده ،وعید نرممان کرد
چون دید خوشیم با دل خویش
چون مار بزد به جانمان نیش
چون سرد شدیم اندرین کار
از را دگر بکرد آزار
آورد برایمان ره آورد
یک بارِ پر از غم و پر از درد
از خوان کرم هرآنچه را داد
صد درد بجای آن فرستاد
زآنجا که به بازویش توان بود
زد تیر هرآنچه در کمان بود
یک یک همه را به جان نشان رفت
فریاد از آن به آسمان رفت
صد شاخه ز مرگ زد جوانه
این بود " رسا" غم زمانه
#گیتی_رسائی
ندانستم تو گوهر بودی و من
چه بیرحمانه از عشقت گذشتم
ندارد سود صد افسوس خوردن
که خود این سرنوشتم را نوشتم
#گیتی_رسائی
از عشق به نا کجا رسیدیم
از خویش فراتر گزیدیم
فریاد زدیم نا شیانه
از چرخ و زگردش زمانه
دادیم زدست هرچه دادند
صد سنگ به راه ما نهادند
دیدند که ناتوان و زاریم
در خویش خمیده بی قراریم
دربسته بُدیم و سنگ خوردیم
هی بار به روی بار بردیم
چون وازدگان بی سرانجام
مردیم و نبرده از جهان کام
گفتند که زنده ایم اما
جز حسرت و غم نمانده از ما
گردیده رکاسه صبر سرریز
ای مرغ اجل دگر به پا خیز
من همچو"رسا" کشم به آغوش
آن جام که میدهی کنم نوش
#گیتی_رسائی
زنده بودن سعادت نیست
زندگی هم سعادت نیست
وقتی دردمندان را می بینم
احساس میکنم که نبودن سعادتست
زیستن اینگونه سعادت نیست
سنگ باش تا سالیان دراز
برجای مانی
سنگ نه میخندد و نه میگرید
تکان هم نمیخورد
نه میدزدد و نه دزدیده میشود
نه ظالم است و نه ظلم می بیند
سنگ است
او هست ، فقط هست
شاید او دارد تقاص ما رااز
طبیعت میگیرد
#گیتی_ رسائی
آفتابم ، رُخ مپوشانم ، پریشان میشوم
میکنی تحقیر
از زن بودنم دارم پشیمان میشوم
#گیتی_رسائی
گفته بودی میروم
سردرگریبان میشوی
مینشینی کنج خانه
زار و گریان میشوی
رفته ای حالا ببین
لبخند بر روی لبم
گرببینی حال من
سوزان و نالان میشوی
#گیتی_رسائی
یکشب دل دیوانه ز من خواست
که مهمان تو باشد
چون دل بدهی گوش به فرمان
تو باشد
او دید ترا مست به دامان
رقیبان
دل کند از آن لحظه
که جانان تو باشد
#گیتی_رسائی
شد خانه من ،
خانه قول و غزل تو
شد سینه من ،
سوخته از نقل تر تو
گردی تو نظر برمن و ،
خود باخته گشتم
شد حسرت من
بودن یک لحظه برتو
#گیتی_رسائی
پرسیده ای زما که چرا
دلشکسته ایم ؟
دل داده ایم و بر سر خاکش
نشسته ایم ؟
حسرت کشیده ایم و لذت دنیا
ندیده ایم ؟
بر روی دل حصار غمت را
کشیده ایم؟
بگذشته ایم زخویش
ترا برگزیده ایم ..
#گیتی_رسائی
گاش میشد
به شانه هایت تکیه کنم
ببوسمت و برای همیشه
ترکت کنم
و تا عمر دارم این خاطره را
زندگی کنم
#گیتی_رسائی
یک قلم آمد به دستم تا که نقاشی کنم
آسمان را آبی و
گلهای سرخ و
برگها ی سبز را
بردرختان قهوه ای
بر سنگ زنگ زرد را
صفحه پر شد از هزاران رنگ
اما ای دریع
مانده بودم من کجا باید
کشانم نقش روی خویش را
#گیتی_رسائی
همیشه پیله ی تنهائیم خدای منست
همین بود به جهان دین و مذهب و کیشم
چه خوب شد که خودم را درین جهان دارم
که بی خیال شوم زانکه میزند نیشم
خراب گشته اگر حال من ز نامردیست
منی که مرهم آزردگان ِ دل ریشم
هزار شکر که مردن همیشه پابرجاست
که خورده ام زپس و پیش خنجر از خویشم
میان اینهمه نامردمان صدها رنگ
مثال ِ بودن در شعله های آتیشم
بهرکه بسته شدم بهرسادگی و صفا
بزد به تیر جفا از کنار و از پیشم
"رسا" مکن گله دنیا همیشه این بوده
بترس زان که تظاهر کند که من میشم
#گیتی_رسائی
بردار دست از دل
بیجاره ای چو من
افتاده ام به ورطه ی دیوانگان
خموش
#گیتی_رسائی
من آن نخورده شراب ِ همیشه مدهوشم
به داد من نرسیدی ببین
که خاموشم
به دل سپرده ام این راز از چه میپرسی
اجل نهاده به دو صد مهر
حلقه بر گوشم
#گیتی_رسائی
رساندی جان به لبهای من
ای عشق
من این دانم نبودم، بودی
ای عشق
هرازان همچو من را
جان گرفتی
تو شاهنشاه گورستانی
ای عشق
#گیتی_رسائی
راهم نمی دهند چو پیرم به محفلی
گویا که نیست در کف پیران دگر دلی
هرخط که اوفتاده به رخ شرح عاشقیست
می خواند این خطوط اگر هست عاقلی
#گیتی_رسائی
بیهوده مزن داد ، فلک گوش ندارد
خود را مکن آلوده ، که آغوش ندارد
او داند و درمانده و وامانده درین راه
جامش ز برای من و تو ، نوش ندارد
#گیتی_رسائی