ندیدم دلی شاد در این زمان
زبس دیده ام رنج در ناتوان
خدایا کجائی؟ نداری خبر؟
اسیر و به بندند پیر و جوان
#گیتی_رسائی
ندیدم دلی شاد در این زمان
زبس دیده ام رنج در ناتوان
خدایا کجائی؟ نداری خبر؟
اسیر و به بندند پیر و جوان
#گیتی_رسائی
ز رقص قلم . گفتن دردهاست
نشان دادن روی ، رخ زردهاست
بجز این نیاید به کار ِ دگر
شکسته همان به زپاتابه سر
قلم دارد آتش به گفتار خویش
زند بر تن ظالمان زخم و نیش
توانا بود دست مرد خدا
چو قاضی نشیند به حکم و قضا
بود حافظ رسم مردانگی
به دوراز غلامی و از بردگی
کند مرده را زنده از گفتِ خویش
بود گرگ در پیش ظالم نه میش
بود نرم چون آب ِ پاک و روان
چو آتش بود در بر دشمنان
قلم در بر مرد مردانه است
چو شاعر به احساس افسانه است
ستایش کند روح آزادگان
کند تُف به رخسار بیگانگان
گریزند بد کردگاران از اوی
ز شرم و ز خجلت بتابند روی
کِشندَش به زنجیر ،نابخردان
بترسند از گردشش در جهان
"رسا" درد اینجاست . وین حال ماست
گمانم که اینکار کار خداست
#گیتی_رسائی
افتاده است آب دست یزید زمان ما
آتش گرفته است یمین و یسار ما
برباد رفت آنچه که نامش امید بود
دیگر نمانده هیچ ز ایل و تبار ما
#گیتی_رسائی
حتی یک واحد ِ دل را هیچکس
نتوانست پاس کند
حتی استاد خودش رفوزه ی
با تجربه بود
#گیتی_رسائی
سلام بی جواب عاشق
مثل شراب ریخته از
جامی شکسته است
و هنوز من منتظر
جوابم
#گیتی_رسائی
دل بی درد را دیدم
عکسی بود که روی کاغذ
رنگی کشیده بودند
و کودک نادان
با پاک کن
داشت آن را پاک میکرد
#گیتی_رسائی
وقتی پاهایم دیگر توان رفتن نداشت
و دستانم توان نوشتن را
تازه احساس زندگی درمن
زنده شد
زندگی من دیر کرد داشت
#گیتی_رسائی
بیا مستانه با هم ساز گردیم
نوا سرداده هم آواز گردیم
جوانانه ز پیری دور گردیم
به رویاهای دیرین باز گردیم
#گیتی_رسائی
بگفتا دل . چرا با من نسازی؟
چرا بامن کنی گردن فرازی؟
چه می باید بکردم من .نکردم؟
نگفته جان بقربانت تو کردم؟
میان عاشقان بیگانه بودی
اسیر عقل و دین فرزانه بودی
اگر با خوردن می مست بودی
چو میخوارانِ پائین دست بودی
نه رنگی داشت رویت .چون شبت تار
تن یخ کرده ات بد جور بیمار
به چشمانت نه شادی نی غمی بود
ترا غیراز خودت کی همدمی بود؟
من از خاکسترت دَم آفریدم
تو بودی مرده . آدم آفریدم
خران بودی بهارت کرده ام من
تو گُم بودی نشانت کرده ام من
درِ رویا به رویت باز کردم
ترا با شاعران دمساز کردم
زدم رنگ غم و شادی به رویت
طبیبِ درد آوردم به کویت
شدی آگه دلی در سینه داری
برای خوب و بد آئینه داری
هزارن رنگ بر رویت زدم من
گره برطاق ابرویت زدم من
میان عاشقان سالاری اکنون
که اندر عاشقی بی تائی اکنون
ترا من این چنین افسانه کردم
میان عاشقان دیوانه کردم
کجا بی من توانی بود یکدم
"رسا" باید که پیشم سر کنی خم
#گیتی-رسائی
امشب دلم هوای ترا باز کرده است
دیوانه گشته یاد ترا باز کرده است
ای کاش رخ بنمائی ز راه لطف
ما را فدای غمزه چشم تو کرده است
#گیتی_رسائی
بیا دردت بجان ، دارم هوایت
درین دنیای دون ، جانم فدایت
گرانسنگی مکن ، آزرده ام من
ازین هجران چنین افسرده ام من
نمیدانی چه آمد بر سرمن
شکستن ،حال گشته باور من
بهر جا میروم روی تو بینم
هوس دارم گل از روی تو چینم
شب و روزم به حسرت میشود طی
بهارم رفت و هر روزم شده دی
کجائی سینه می سوزدکجائی
نمیدانی چه سخت است این جدائی
به تنهائی شب و روزم به سر شد
تمام عمر م اینگونه هدر شد
"رسا" را شاد کن ،رخ را عیان کن
تو برگرد و چنینم را چنان کن
#گیتی_رسائی
'گرفتم فال ، شاید باز گردی
بیائی با غمم دمساز گردی
نباشی همچو دوران گذشته
چه خوش گر با دلم همراز گردی
#گیتی_رسائی
سپردن به نامحرمان دل، خطاست
که در دل فقط جای مهر خداست
به نامحرمان گر سپاری دلت
ندامت شود آخرش حاصلت
به حسرت تبه میکنی عمر خویش
شوی خسته هر روز از روز پیش
شود زندگی جای سخت و سیاه
به سر میبری روز و شب با گناه
که خود کرده را نیست تدبیر بیش
چو ماران زنی بر تن خویش نیش
مده اختیار دلت را به کس
مشو تکیه گاهی بَرِ خار و خس
بحّدِ خودت پا بنه بر گلیم
فقط سر بنه پیش رب کریم
پرستیدنی را فقط او بدان
"رسا" این بگفته به صدق ازنهان
#گیتی_رسائی
دیده را بستم ،که تا شاید نبینم درد را
گوش بستم نشنوم من آههای سرد را
مانده ام باید چه سازم با دل بیچاره ام
تا به کی باید ببینم مردم رخ زرد را؟
#گیتی _رسائی
من از دل خود کشیده ام دست
تاکی به توان به هیچ پیوست؟
بی آنکه ببیند از تو مهری
بیداد بسی بدید و نگسست
#گیتی رسائی
زنده است آنکه زندگی بخشد
مرده است آنکه مرگ می پخشد
آفریدن بُوَد پسند خدا
هرکه را جان نداده دیده روا
برخدا دادگان تو خرده مگیر
جان چو او داده است سُخره مگیر
بودن هرکسی صلاح خداست
گر نباشد قبول . کی آنجاست؟
چون بزرگی سزای او باشد
هستی و مرگ حق او باشد
نام او را مکن تو دستاویز
آبروی خدای را تو مریز
مشو پروردگار روی زمین
منشین همچو گرگها به کمین
خون هر بی گنه مکن شامت
نام یارب ، دانه و دامت
درد دارد"رسا" به جان و تنش
ترس دارد ز خواری وطنش
#گیتی_رسائی
درمانده تر از مرا نیابی
از جان به تنم نمانده تابی
هرچند به کوه مینمایم
هستم ز درون چنان حبابی
#گیتی_رسائی
مرا با عشقبازی نیست کاری
که صد غم مانده بر دل یادگاری
ندارم چشم امیدی به گردون
که دنیا نیست جای ماندگاری
#گیتی_رسائی
نمیدانی چه کرده با دلم او
به رقص دیده ما را کرده جادو
که تا باشم درین جادو اسیرم
خوشم گر در چنین حالی بمیرم
ندانسته فتادم اندرین دام
چنان سرخوردگان ِ بی سرانجام
نداند خود که با جانم چه ها کرد
منِ بی درد را بد مبتلاکرد
برفت گویا مرا هم با خودش برد
دو چشمم گشت خونین و ، دلم مرد
نبردم حاصلی از بودنِ خویش
ندارم حسرت ِ بودن ازین بیش
بدون دل نبودن .به زبودن
دمادم مرثیه بر دل سرودن
"رسا" دیدست مرگ سینه ها را
درون دیده ها . آئینه ها را
#گیتی_رسائی
خدایا جنس دل ماندم که از چیست؟
کزین بشکستنی تر در جهان نیست
سر درس کلاس ِ شیشه و دل
بگیرد شیشه ده، دل نمره اش بیست
#گیتی_رسائی
گفتم که حذر از دل و از دیده کنم
خود را زغم و درد و بلا بیمه کنم
گیرم ره خویش و بس مدارا بکنم
جای همه خود نگه در آئینه کنم
#گیتی_رسائی
کجا بودی؟ کجا رفتی؟ کجائی؟
ندارم من از این غمها رهائی
شب و روزم به حسرت میشود طی
جنون را کس نمی آرد دوائی
#گیتی_رسائی
خدایا قصدت از دنیا چه بوده؟
مشو منکر، که این کار تو بوده
هنر گر خواستی؟ اینکه هنر نیست
ز شادی در چنین دنیا اثر نیست
خیالت خوش جهانی آفریدی؟
برای ما غم و محنت خریدی
سرت را گرم کردی با من و ما
نکردی حل تو آخر این معما
شدی همبازی شیطان ِ بدنام
چرا پخته شود همبازی خام؟
گمانم برده شیطان، اندرین کار
بگو آری ، نکن دیگر تو اصرار
زمینت گشته انبان کثافت
سراپای جهانت غرق نکبت
دراینجا ظالمان خوشبخت و شادند
به سر تاج و گله بر ما نهادند
هر آنکه هست روز و شب به یادت
کجا بودی به یادش . جان فدایت
تماما وعده ی دنیای باقی
خوشا بر حال آنکه گشته یاغی
بیاور شاهدی تا باز گوید
"رسا" تادل ازین کفران بشوید
#گیتی_رسائی
غم خورده ام و لب از لبم باز نشد
سازِ دل من به یک نوا ساز نشد
غم آمد و غم آمد و غم برسرهم
درها همه بسته بود. دری باز نشد
#گیتی_رسائی
من هر نفسم بیان دردیست . خدا
از جانم تنم نمانده .گردیست.خدا
بهتر که رها کنم خودم را از غم
برسر زدنم .آهن سردیست.خدا
#گیتی_رسائی
بیمارم و من دوا و درمانم نیست
بس ناله کنم ، ولیک پایانم نیست
گویا که به لعن کس گرفتارم من
از دل چه بگویم؟ که به فرمانم نیست
#گیتی_رسائی