تاکی ز تمنا بنشینم به کنارت؟
من چشم به تو دارم و
تو چشم به اغیار
#گیتی_رسائی
تاکی ز تمنا بنشینم به کنارت؟
من چشم به تو دارم و
تو چشم به اغیار
#گیتی_رسائی
از باد صبا پرس که
پیغام چه دادم
گفتم که مرا سوخته
تا صبح قیامت
#گیتی_رسائی
گویا نظرت بود که ما را بگدازی
تا حسرت دیدار بسوزد جگرم را
زینروی نظر دوختی و باز گرفتی
آتش زده ای با نگهت بال و پرم را
#گیتی_رسائی
مادرم رفت و بسی درد
برایم بگذاشت
ارث و میراث من سوخته دل
رسوائیست
#گیتی_رسائی
مصلحت نیست بگویم به تو اسرارم را
تا نخوانی و ندانی ، تو افکارم را
ترسم آنست که سوزت جگرت برحالم
بگشائی ز ترحم گره ی کارم را
#گیتی_رسائی
به هر نگاه که کرد و
به هر گذار که رفت
همیشه سایه من
در قفا نگهبان بود
#گیتی_رسائی
آنچنان غرق مرا کرد به
جادوی نگاه
که نلرزد دلم از هیچ
غمِ جانگاهی
#گیتی_رسائی
شده کارم ، دهم دل، پس بگیرم
نترسم گرد دین سودا بمیرم
چقدر خوبست عشق و زندگانی
بری لذت ز دوران جوانی
بهر بستان گلی دیدی بچینی
فقط امروز، فردا را نبینی
نگیر پند از پیر زمانه
دلت را خوش کنی بر آب و دانه
خوشم ، کی دیده فردای جهان را؟
بجز یزدان چه کس داند نهان را؟
اگر عمری نکردم آنچنانی
همان بهتر کنم بس کامرانی
وگر عمرم کشاند تا به پیری
شوم در دست غمها چون اسیری
به یاد آنچه کردم شاد باشم
زدیدار اجل دلشاد باشم
طلب دیگر ندارم من ز دنیا
بُدَم مجری . نکردم من تماشا
اجل را همچو جان گیرم در آغوش
زعطر مرگ گردم مست و مدهوش
"رسا" گفتی هرآنچه حسرتت بود
چنانی زندگی کی باورت بود ؟
#گیتی_رسائی
دلت خوش، گرچه ما را میفریبی
به درد بی دوای ما طبیبی
شدی آتش بسوزانی دلم را
به باد غم دهی خاکسترم را
دهی امید و عقلم را ربائی
بری در باغ سبز و کهربائی
به ذهن تشنه کوثر را نشانی
زبان بازی کنی تا میتوانی
گرفتی اختیار دل ز دستم
چنان کردی که من از خود گسستم
چو دستاویز گشتم، شاد گشتی
به قصد ضربه ی آخر نشستی
ولی ای بی خدا ، ما را خدا بود
برای دردمندان او دوا بود
به یک دانه اسیر دام گشتی
درین دادو ستد ناکام گشتی
ندانستی "رسا" دارد خدا را
رها هرگز نکرد او مبتلا را
#گیتی_رسائی
درما شکست هرچه که نامش غرور بود
بین با چه حال بر سر کویت نشسته ایم
#گیتی_رسائی
تاکی نماز خوانم و تاکی دعا کنم؟
تا از خیال روی تو خود را رها کنم؟
مجنون نکرد ناله چومن در هوای عشق
دیگر نمانده راه که دردم دوا کنم
#گیتی_رسائی
آنسان تو به ما مهر نمودی که
خزان کرد
برهر گل نو خاسته در گلشن هستی
#گیتی_رسائی
مباش فکر من و هرجفا که خواهی کن
به چشم عاشق دیوانه
مهر و جور یکیست
#گیتی_رسائی
مخوان در گوشم از اوصاف دوری
که من مردم زبس کردم صبوری
تو دوری زآتش هجران ولی من
به ظاهر زنده ام در قعر گوری
#گیتی_رسائی
زبس بد دیده ام از این و از آن
بجای بذل مهر و هدیه جان
فقط دیدم عذاب و رنج و حرمان
چنان قربانی ام در عید قربان
#گیتی_رسائی
ترا من با غزلهایم سرودم
نبودم عاشقت، دیوانه بودم
تو خندیدی و من
آتش گرفتم
#گیتی_رسائی
به من بنگر که با اخگر قرینم
نمیگویم چنانم یا چنینم
توحال سوخته هرگز ندانی
که تو در اوج و من زیر زمینم
#گیتی_رسائی
گفتم به دلم، با تو مدارا بکند
میسوزد و پیش خلق حاشا بکند
بشنیددلم حرفم و، درگوش گرفت
این دیده ی بی حیاست رسوا بکند
#گیتی_رسائی
قلم در دست یارب بد شکسته
که گردون گردشی دیگر ندارد
همیشه بخت یار دیگران است
مگر دنیا درِ دیگر ندارد؟
#گیتی_رسائی
بی نشان از هر نشانی
این چنین سر درگُمَم
آتش دوزخ بهشت زیر پای
آدمیست
#گیتی_رسائی
تنها دلست زآنچه که دادست روزگار
اینهم قیامتیست که جز اضطراب نیست
#گیتی_رسائی
میهمان گر غم شود
دانم که صاحبخانه است
هرچه ما پا میکشیم
او دست اندازی کند
#گیتی_رسائی
باخیال روی تو بس سالها طی کرده ام
صحنه ی این زندگی حقا تماشاخانه است
#گیتی_رسائی
با یک نگاه درد به جانم عجین شده
چون شبنمی که از رخ گل بر زمین شده
دیگر رها شدن به خیالم نمیرسد
این داغ بر تن و جانم یقین شده
#گیتی_رسائی
از خالق خویش کسب فرمان کردم
اوگفت به من هرآنچه ،من آن کردم
چون بود گناه من بسوزم در خویش؟
با روی سیاه ترک ایمان کردم
#گیتی_رسائی