ز عشق ِ خاک خورده
امید بُبریدم
که خشک ساقه جوانه به خود نخواهد دید
#گیتی_رسائی
ز عشق ِ خاک خورده
امید بُبریدم
که خشک ساقه جوانه به خود نخواهد دید
#گیتی_رسائی
کار من از آبرو بگذشته است
خوردن جام از سبو بگذشته است
دهر با من می ستیزد ، ای دریغ
روزگارم با عدو بگذشته است
#گیتی_رسائی
هرچه داده قضا به ما درد است
درد دارم، دوا نمی خواهم
وعده ی دوزخم بده زیرا
من بهشت ترا نمیخواهم
********
آسمان هم دگر برای چو من
داستانیست مثل بودن من
بخدا خسته ام ازین بودن
همه هستند بهر سودن من
********
پر بود این جهان رنگارنگ
من متاع اجل خریدارم
در جهان بودنم چو تکراریست
از شب و روز و صبح بیزارم
********
می زیم در کمال بی عاری
آمدن هست و بود اجباری
این عدالت نبود اندر دهر
اختیار تو باشد اجباری
********
گفت یاری به مهر در گوشم
تو مگر درد ِ بیش و کم داری؟
بار دیگر "رسا" توهم زد
با قضا و قدر چه کار داری؟
#گیتی_رسائی
بیچاره کسی که خود به تقدیر سپرد
از ساغر عشق یک دل سیر نخورد
شد بال و پرش بسته و دردام فتاد
با خویش بجز ناله شبگیر نبرد
#گیتی_رسائی
دیوانه مرا مخوان،سرشتم این است
بستم در شکوه، سرنوشتم این است
چون جبر دلیل آمد ورفت من است
هرسو که نگه کرده و گشتم این است
گیتی_رسائی
می سوزم ،از اینکه نیستی در بر من
ای کاش بود سایه تو بر ســـــــر من
از درد ندیدنت به خود می پیچــــــم
عشــــــقت شده آتش ،زده بر پرمن
گیتی_رسائی
تو با یک نگه ، آن شب تلخ
با من چه کردی؟
تمامم ربودی
تمامم تو کردی
#گیتی_رسائی
ما را غم و هجر، باهم ازپا انداخت
چون سوختگان ِ بی سرانجام انداخت
من مرده نی ام، .ولی ز مرده بَتَرَم
دنیا غم بیکران به جانم انداخت
#گیتی_رسائی
شمع میسوخت شدم گرد سرش پروانه
قطره اشکی شدم و مست تر از مستانه
خنده ی شمع پرم سوخت ،فتادم برخاک
طعنه ها زد به منِِ بی هنر دیوانه
#گیتی_رسائی
آسمان را به زمین دوخته ام
تا صبوری به خود آموخته ام
صبر شد آتش و افروخت تنم
کو نشانی؟ ز دل سوخته ام
#گیتی_رسائی
گفتند به من مریض و بیماری تو
بد جور به این درد گرفتاری تو
بیماری من حسرت مجنون شده است
در سینه دلم گفت . دل آزاری تو
#گیتی_رسائی
شنیدم در میان عاشقان
دنبال یک فرزانه می گردی
غلط پنداشتی
فرزانگان عاشق نمی گردند
#گیتی_رسائی
در میان دردمندان گوهر یکدانه ام
من شریکم در غم هرکس که گفت دیوانه ام
دل سپردن نیست کار هرکسی در این جهان
من ندارم حسرت آنکس که گفت فرزانه ام
#گیتی_رسائی
وقت زادن زار و گریان آمدم
با فشار و جبر دوران آمدم
با کلاهی بس گشاد و رنگ رنگ
دیو و دد با نام انسان آمدم
از شرافت ذره ای در من نبود
مدعی بر نسل شیطان آمدم
شد خداوند خدایان حامیم
کافری ظاهر مسلمان آمدم
هیچ پروایم نبود از کردگار
چون به فرمانش بدینسان آمدم
گر شرر بر خیزد از من عیب نیست
چون به رسم دین و ایمان آمدم
شاکر آنم که من را آفرید
فی المثل مانند سلطان آمدم
هرچه میخواهم به من بخشیده است
همچو گل در فصل ریحان آمدم
نقش صد رنگی "رسا" در آدمست
راست می گوید "به فرمان آمدم "
#گیتی_رسائی
ز ترس آبرو از دل گذشتم
شدم غافل ولی عاقل گذشتم
به نزد این و آن محبوب گشتم
بغیر غم نگشته سرگذشتم
#گیتی_رسائی
ز یک دیوانه پرسیدم ، دلت چند؟
که دانم نیستی بر هیچ پابند
بگفتا از کجا دانی چه حالم؟
که من برغم چو کشتی بان سوارم
گذشته از سرم آبِ زمانه
دلم از کوه غم دارد نشانه
زنادانی خریدار دلی تو
دلم بر تو بسوزد، غافلی تو
نمیدانی تو فرق شیشه و سنگ
امانم را بریده این دل تنگ
بجای دل به سینه درد دارم
درونی داغ و آهی سرد دارم
نمیدانی، از اینرو طالبی
نه ای دیوانه اما جالبی تو
مرا دیوانه پنداری ، ندانی
ندیدم عاقلی در زندگانی
همه دیوانه ، اما خودستائیم
نمیدانیم ما اهل کجائیم
جهان آئینه ی رخساره ی ماست
نگر خود را پر از دیوانه آنجاست
برو خوش باش گر آئینه داری
دلی از کس مجو گر دل نداری
مکن منع منِ دیوانه ی مست
که همچون من بسی دراین جهان هست
دلم بر روی دستم مانده فریاد
چرا بفروشمش ای خانه آباد؟
"رسا" دارد برای تو پیامی
مخر دل اندرین دنیای فانی
#گیتی_رسائی
نمانده حسرتی در دل، بجز هیچ
چه حاصل بودن و بودن ،بجز هیچ
گرفتم عمر بگذشت از دو صد سال
چه ماند از تو در دنیا؟ بجز هیچ
#گیتی_رسائی
شدم در زندگی همچون حماری
که هرلحظه به شکلی برده باری
زمانی همچو کوهی پر صلابت
کنون مانده ز جسم و جان غباری
#گیتی_رسائی
ز چشم تو نگاهم را بریدم
بجز از درد در عشقت ندیدم
در آغوش خیال و در دل باد
درین سوداگریها غم خریدم
#گیتی_رسائی
نشانم ده گلی از باغ امید
نلرزانم ز نومیدی چنان بید
نمی گویم بیا بنشین کنارم
دلم را گرم گردان همچو خورشید
#گیتی_رسائی
گفتند بگو غمت ، سبک میگردی
هرگز تو منه به روی دردت دردی
گفتم چه کنم ؟ لبم زغم دوخته است
بس کرده وفا و دیده ام دمسردی
#گیتی_رسائی
بیهوده ز ما تو پا کشیدی
یک بنده چو ما کجا تو دیدی؟
مستی شراب خود چشیدی
ازما تو بگو چرا بریدی؟
#گیتی_رسائی
مردم دنیا میخندند
و ما در حالیکه اشک حسرت در چشمانمان
برق نفرت در دلمان است
برایشان آرزوی مرگ می کنیم
تف بر مسلمانی ما
#گیتی_رسائی
میسوزم و نیست حسرتی در دل تنگ
کی رخنه کند نور درون دل سنگ
در چشم نمانده نور و در تن جانی
انگار اجل زند به سازم آهنگ
#گیتی_رسائی
بمیرم تا که حالم را بدانی؟
اسیرم کرده ای ای زندگانی
درین سودای رنگا رنگ دنیا
ندیدم رنگ و رخسار جوانی
#گیتی_رسائی
به چشمانت قسم باید بمیرم
کجا دیگر چو تو دلبر بگیرم
اگرچه جز بلا از تو ندیدم
زبخت بد به دامت من اسیرم
شب و روزم شده گُل با تو گفتن
ندارم کار غیر از غصه خوردن
نداری عیب اما سرگرانی
غمت با من خودت با دیگرانی
به دورت با دل و با دیده گشتم
به عشقت از همه عالم گذشتم
نبوده قسمتم با من بمانی
بدان بی تو نکردم زندگانی
گذشتِ روز و شب کرده تمامم
نمیخواهم دمی دیگر بمانم
هزاران شکوه دارم ،کو زبانی؟
چه حاصل چونکه بگذشته جوانی
"رسا" اینست رسم جاودانی
خوش آن باشد بمیری و ندانی
#گیتی_رسائی
مردم دنیا میخندند
و ما در حالیکه اشک حسرت در چشمانمان
برق نفرت در دلمان است
برایشان آرزوی مرگ می کنیم
تف بر مسلمانی ما
#گیتی_رسائی