تا کی به هزار چهره و رنگ؟
با هر کس و ناکسی کنم جنگ؟
دیوانه ام و خبر مرا نیست
دورم ز خودم هزار فرسنگ
#گیتی_رسائی
تا کی به هزار چهره و رنگ؟
با هر کس و ناکسی کنم جنگ؟
دیوانه ام و خبر مرا نیست
دورم ز خودم هزار فرسنگ
#گیتی_رسائی
رفتست ز دل قرار و تابم
هرلحظه دچار اضطرابم
آسوده نی ام هراس دارم
بر داغ زمانه پاسدارم
برتارک این جهان غبارم
اشکم که ز دیدگان نبارم
از خویش بریده ام به یکبار
بد جور شدم چنین گرفتار
عادت شده بی قرار بودن
خود سوختن و شراره بودن
با درد زشب گذار کردن
بر کار جهان هوار کردن
هرحرف زاین وآن شنیدن
امید ز خویشتن بریدن
بر خواب و خیال دل نهادن
بر صورت مرگ بوسه دادن
آشفته تر از "رسا" کسی نیست
در باغ جهان چو او خسی نیست
#گیتی_رسائی
کجا هستی که دستم را بگیری؟
ز پا افتاده ام هنگام پیری
نداری آگهی از حال و روزم
ندانی حالِ ، دربند و اسیری
#گیتی_رسائی
مرا بین، مستِ مستِ روزگارم
بدینگونه درآورده دمارم
دلم بشکسته . کوبیده سرم را
دگر سودی دل دادن ندارم
#گیتی_رسائی
دل دیوانه تاب و تب ندارد
زسودای تو روز و شب ندارد
هنوز از عاشقی گرم است و بی تاب
زلبهایت هوس دارد می ناب
دمی دستم به مویت گه به رویت
گهی بوسه زنم بر خاک کویت
به روی سینه ات سر را نهادم
هنوز از گرمی آن لحظه داغم
نمیدانی چه حالی کردم آن شب
چو جامی زعشق روی تو لبالب
نبود از غم ز بی مهری نشانی
گمانم بود هنگام جوانی
هرآنچه گویمت از لذت خویش
فقط بر جان خسته میزنم نیش
تو رفتی و شدم سر در گریبان
بشستم همچو مرده دست از جان
"رسا" دلدادگان را بد سرشتند
دل از غم ، سینه از ماتم سرشتند
#گیتی_رسائی
تو رنجاندی مرا با بیخیالی
خبر از حال و احوالم نداری
چنان درماندگانِ بی سرانجام
نمانده بر من بیچاره حالی
#گیتی_رسائی
بیدرد کجا دیده کسی در عالم
زین حال شده زبد بَتَر من حالم
روز خوشی انگار نباشد در دهر
فریاد و فغان خوش نکند احوالم
#گیتی_رسائی
فراوان قصه دارم در دل تنگ
نه یک رنگ و دورنگ و بل دو صد رنگ
درون خویش دارم حال و روزی
گهی در صلح کامل . گاه در جنگ
#گیتی_رسائی
لبخند چو بر لب تو آمد
بادی شد و زد به آتش دل
خندید هرآنکه قصه بشنید
گردید دو باره پر تپش دل
#گیتی_رسائی
گردبادی که از دیار تو بود
دلم من را به پیچ و تاب انداخت
چونکه آغشته بود بر تن تو
بخدا بر دهانم آب انداخت
#گیتی_رسائی
ما بر دل خویش غم خریدیم
ما پرده ی عاشقی دریدیم
نزد همه ناسزا شنیدیم
از کوی پای کی کشیدیم؟
#گیتی_رسائی
شوریده چو ما کجا تو دیدی؟
فریاد زما کجا شنیدی؟
چون بنده مرا .کجا خریدی؟
کاخر تو ز بام ما پریدی
#گیتی_رسائی
دلداده و بی قرار و مستیم
ما بنده ی دولت اِلَستیم
بی نام و نشان و می پرستیم
بر آتش خویشتن نشستیم
#گیتی_رسائی
ما را اسیر نرگس شهلا نموده ای
اما چرا زلطف تو پروا نموده ای؟
هرروز با امید دلم خوش نموده ای
آخر چه دیده ای که حکم به فردانموده ای؟
#گیتی_رسائی
از ناله حد گذشته .جانی به تن نمانده
برما گنه ببخشا بر جان ما توان ده
دل برده این جهانت از عارف و از عامی
اما همه فریب است . من دانم و تو دانی
گفتی که در دو گیتی .خوشحال میتوان زیست
پنهان مکن .بگو که .خوشبخت درجهان کیست؟
هرگوشه پر ز درد است از صفر تا نهایت
ریزند بر دهان خاک تا گم شود صدایت
گفتی وفاست کارت ماجز جفا ندیدیم
از ناکس و زهر کس بس ناروا شنیدیم
صبر است چاره کار. ام کجاصبوری؟
خود شاهدی که دیگر در دیده نیست نوری
فریاد هم درین دهر دیگر گره گشا نیست
ای کاش ره نمائی .گوئی که چاره در چیست؟
رنجور گشته حالم. دنیا شده وبالم
یارب"رسا" بریده دیگر مده مجالم
#گیتی_رسائی
تو ندانی که چه درد مرا
پیر و زمینگیرم کرد
منکه آزاده بُدَم
پاک به زنجیرم کرد
نیست دیگر هوس رنگ زدن
بر رخ خویش
از همه عالم و آدم
به خدا سیرم کرد
#گیتی_رسائی
دل سوخت و دیده گشت آتش باران
این داغ نبود انتظار یاران
یک یارِ عزیز چون پرستو پر زد
چون گل که کشد پز ز میان خاران
خون گشت دل هرآنکه این داغ شنید
بر مادر و بر پدر نباشد آسان
گل چین بود این زمانه اما این بار
چیدست گلی ولی بسیار ارزان
آن یار که گلشنی ز گلهای بهار
بی رحم اجل آمد و چون دیو و ددان
زد گلبن نو جوانیش را بر باد
گردیده پدر غمین مادر نالان
هر دوست شنیده دیده اش پرخون شد
آن دخترک نجیب و طاهر دامان
لال است "رسا" ز باز شرح غم او
از گرگ اجل چه کس بگیرد تاوان ؟
خالیست همیشه جای او در بر ما
تاهست نفس نگیرد این غم پایان
#گیتی_رسائی
درمان من گذشته، کجا فکر چاره ام؟
تلخ است ، هرچه داده و من در نظاره ام
برجان من نشسته غم روزگار دون
دیگر نمانده جان به تن پاره پاره ام
#گیتی_رسائی
دارم گله ها ز گردش این گردون
چون لحظه به لحظه میکند دل را خون
دستم نرسد وگرنه آتش بزنم
گردیده ام از غم زمانه مجنون
آتش زده ای تو خرمنی از گل را
هرکس که شنیده دیده اش شد هامون
دردیست ز گفتنش دهانم سوزد
از دل بزند شراره هایش بیرون
برهر درو دیوار نشانی دارد
بر دل نزنید از خوشیها صابون
آینده بسی به چشم من تاریک است
وین شهر خرابست ، خرابست ، داغون
بیچاره از اینم که دیارم اینجاست
مائیم گرفتار دوصد مکر و فسون
بیهوده "رسا" مخور غم پیر و جوان
این بوده بساط از قرون تا به قرون
#گیتی_رسائی
ما را نبود طاقت دوری، شکسته ایم
عمری اگر بوَد، به تمنا نشسته ایم
دانم که در هوای دل ما تو نیستی
بیهوده چشم به راه تو بسته ایم
#گیتی_رسائی
کردست ـ آتش عشق تو در فراز
گوید گهی بسوز در غم عشقش گهی بساز
بودم در این خیال که عشقت ز سر کنم
آمد خیالِ روی تو ، در را نمود باز
#گیتی_رسائی
گویم به چه کس؟ که درد من گوش کند
جز من چه کسی غم جهان نوش کند؟
در دام فتاده ام خبر نیست مرا
ای کاش جهان مرا فراموش کند
#گیتی_رسائی
دل چون بشکست ، دیده ها خون گردد
عاقل چو اسیر گشت، مجنون گردد
از ما بگذر که جمله دلخونانیم
افتاده به دام ، خوار و مفتون گردد
#گیتی_رسائی
فریاد ، مرا غم آتشم زد
آتش به تمام پیکرم زد
دیوانه اگر شوم عجب نیست
چون غم به تمام باورم زد
#گیتی_رسائی
لب به سخن باز کن ، دلبر شیرین سخن
تاکه ز من بشنوی ، راز دلم بیش و کم
آتشی افروختی تا که شکارم کنی
نوش مرا داده ای ، ای چه بسا نیش هم
#گیتی_رسائی
زبس در سینه دردم را نهفتم
ب غیر خویستن درد م نگفتم
دگر جز خویش همرازی ندارم
ب جز خود من هم آوازی ندارم
چو تنها زادگانِ بی سرانجام
ندارم هیچ امیدی به فرجام
از این بیهودگیها خسته هستم
نمیدانم که هستم یا چه هستم
"رسا را نیست دیگر راه امید
و می لرزم به خود چو شاخه ی بید
#گیتی_ رسائی
ندارم هیچ امیدی به درمان
زبودن در جهان هستم پشیمان
مده پندم که گوشم پر زپند است
شدم کافر اگر بودم مسلمان
#گیتی_رسائی
شدم آنسان ز بودن زار و دلتنگ
ز یاران و حریفان ِ گرانسنگ
برفته حرمت از این قوم بر باد
زدست دیده و دل هر دو فریاد
نشانم مانده تنها بی نشانی
تو هم دانم که حال من بدانی
دوصد رنگ است و ما بیرنگ ِ بیرنگ
زند دست زمان بر سینه ها چنگ
ز نالیدن فقط جان خسته گردد
درِ امیدواری بسته گردد
جوانان نا امیدو زار و بدحال
چو مرغانی که بشکسته پر وبال
هوس هست و ، نباشد بال پرواز
نفس هست و نباشد ذوق ِآواز
بسان مردگانِ بی سرانجام
زبانها در دهان چسبیده برکام
فقط حسرت به جان خویش دارند
نه راه ِ پس نه راهِ پیش دارند
ببین می سوزم آخر مادراَستم
دلی خونین ولی کوتاه دستم
هزاران زنگ می بینم ،خموشم
چنان چون مردگان بی جنب و جوشم
چو می می جوشم اما چاره ای نیست
بباید صبر . دل چون خاره ای نیست
خدا داند که ارامش ندارم
دگر راهی بجز سازش ندارم
"رسا" مرگ است گویا چاره کار
توانی نیست ، پس خود را میازار
#گیتی_رسائی