
در هرقدم که میزنم اندر خیال خویش
جز موی و روی و یاد تو من را خیال نیست
#گیتی_رسائی

در هرقدم که میزنم اندر خیال خویش
جز موی و روی و یاد تو من را خیال نیست
#گیتی_رسائی

تنها آمدنمان ، جبر نبود
کجا بیائیم ؟
با که بیائیم؟
ازکه بیائیم؟
و حتی کی برویم؟
بیهوده نیست که "جبــــر" درس سختیست


گفتم دلم اسیر تو شد ، گفت مرحبا
در راه عشق پیر تو شد ، گفت مرحبا
این بود حاصل یک عمر بندگی ؟
خیری ندیده و ،حقیر توشد گفت مرحبا
#گیتی_ رسائی

ندانستم ، ندانستم ، به یـــک دَم
هـــــــــزاران درد آیـــــــد روی دردم
غــم دوری ،غــــــــــم بی همزبانی
شـــده کوهی کزآن پشتم شده خم
#گیتی _رسائی

ما را ز جفاکشت و ، لبش خنـــــدان شد
چون غنچه ی نو شکفته ی بســتان شد
آورد خــــــــــــبر حریف کز کــــــشتن ما
می گفت که عــشق عاقبت درمان شد
#گیتی _رسائی

دردها را گفته و ناگفته می بافم به هم
تا بــــپوشانم رخم را درنهایت بیش و کم
چشمهایم با هزاران رنگ در گیر غم است
هرچه گویم یا ببافم باز می بینم کم است
#گیتی_رسائی

مـــــــن ز درد خود نمی نالم که هست
دور تا دورم پــــر از درد و عــــــــــذاب
سیـــــــــنه مالامال ِ رنجِ بی حساب
درد هـرکس هست صدها من کتاب
#گیتی _رسائی

چـــــــــــه لذت بـــــــــــــردی از آزردن مــــــــا ؟
چه ســــــودی داشت این خون خوردن ما؟
هــــــــــــوس کردی دگر ما را نبینی؟
شده حسرت برایت مردن ما؟
#گیتی _رسائی

بـــــــاران چو رسید بر رُخم خونین شد
از سوز درون مــــــــن نشان داشت
گویا که خبر ز آسمان داشت
گیتی رسائی

حاشـــــا مکن ، مگو که نگفتی تــو با نگاه
آلوده گشته ای تو به حسرت بدبــــــن گناه
من خوانده ام هرآنچه تو پنهان نمــوده ای
کـــــــردی تو زندگانــــی خود را چرا تباه
گیتی رسائی

ما را ز درد کشتی و ، گفتی سزای ماست
دل را اســــیر کردی و، گفتی جزای ماست
آخــر هزار مرتبه کشـــــــــــتن روا نبــــــــود
واله ، همان خدا که تو داری خدای ماست
گیتی رسائی

پرسید محرمی ز دل بیقرار ما
گفتم ندیده بر رخ مهتاب ، روی گل
آتش گرفته ها خبر از ناله میدهند
بستیم لب ، تا نرود ، آبروی گل
گیتی رسائی


ندارم جز صبوری راه دیگر
مگر خود را رسانم جای دیگر
روم زین شهر تا خود را بیابم
که تا شاید کنم غوغای دیگر
گیتی رسائی
![]()
سر باز زدم زعشق ؛ دیدم که نشد
آتش زده ام به دیده ؛ دیدم که نشد
تاچــــــند بســــوزم و زبان بربندم ؟
گشتم پی چاره ؛ باز دیدم که نشد
گیتی رسائی

نمی خواهم که دل بر گیرم از تو
که جز تو نیست نقشی در خیالم
شدم گم در خودم همچون غباری
نمیدانی که اکنون در چه حالم
گیتی رسائی

پرسید جوانی ز منِ پیرِ خراب
آیا شود از عشق شوی خانه خراب؟
گفتم نزنی اگر به آتش دستی
با جرعه نمیرسی به حال مستی
گر با نگهی زپا بیفتی بر خاک
افتی تو به دوزخی سیاه و غمناک
من خانه خراب گشتم و خانه به دوش
فریاد زدم . عشق به من گفت خموش
اینست تمام هستی ام از بودن
سر را به سر خاک نهادن ،سودن
افسوس نمانده چاره ای در برمن
این حال کجا بود؟ کجا؟ باور من؟
امروز "رسا" به عشق دیروز خوشست
بیداد که خاک بود،برباد نشست
گیتی رسائی

گفتم که دلم قصیده ی عشق و صفا شد
چون مثنوی شور شدو ، رو به خدا شد
گیتی رسائی

زمن دیوانگی دیدی؟ ندیدی
وفاکردی .جفا دیدی .ندیدی؟
شدی ساقی دل آزاری نمودی
خمار آلوده ام دیدی. ندیدی؟
گیتی رسائی

دل از من بردی و انکار کردی
هوس را در دلم بیدار کردی
بیا ،دردت به جان درمان من کن
چرا بی تاب را بیمار کردی؟
گیتی رسائی

خوشا آنکس دلش گه لاله گون است
رخش زردو دلش همرنگ خون است
چرا حاشا کنم ،حالم چنین است
همه گویند این حال جنون است
گیتی رسائی

اگر خواهی سعادت دل رها کن
حساب خود ز عاشقها جدا کن
مکن خود را تو در بندو ، گرفتار
بشودرمان ، فقط خود را دوا کن
گیتی رسائی