بیچاره دلم به ناکجا رفت
بر باد نشست و بر فنا رفت
چون دید به قهر میبرندش
خود را بشکست و با رضا رفت
#گیتی_رسائی
بیچاره دلم به ناکجا رفت
بر باد نشست و بر فنا رفت
چون دید به قهر میبرندش
خود را بشکست و با رضا رفت
#گیتی_رسائی
بمثابه گوه که هرچه عظیمتر باشد
سخت تر و منسجم تر است
انسان هم هرچه پیر تر شود
رنجها و ناکامیهایش بزرگتر و
دلش پر درد تر و روحش
پریشانتر است
و من پیرم
#گیتی_رسائی
به دردهای جهان خو گرفته ام
آنسان
که تنگدل شوم اَر لحظه ای
بیاسایم
#گیتی_رسائی
عمریست دلم ز عشق خالیست
از من تو مپرس این چه حالیست
چون مرده ی بی امید از خویش
بر دوشِ دلم جهان وبالیست
#گیتی_رسائی
دیدم
دیدم که عاشقانه به من میکنی نگاه
اما چه دیر بود نگاهت
چه دیر
آه......
#گیتی_رسائی
به نگاهم بنشین تا به دو چشمم بنشانم
از برای قدمت اشک ز چشمم بفشانم
نور چشمم بکنم همچو چراغی سر راهت
خاک پایت بکنم سرمه به چشمم بکشانم
#گیتی_رسائی
به نگاهی
زکف دادم دلم را
ندانستم
که قدرش را ندانی
کنون
سردرگریبان برده ام من
ازین
سوزی که میدانم ندانی
#گیتی_رسائی
درمانده تر از من به خدا نیست درین شهر
من عاشق آنم که ز من او خبرش نیست
#گیتی_رسائی
زدم بر خویش آتش تا ببینی
بسوزد سینه در ماتم نشینی
ندانستم به سینه سنگ داری
شده کارت به دنیا خوشه چینی
#گیتی_رسائی
ز درد این و آن دلریش گشتم
دو صد لعنت به حال خویش کردم
نباشم لحظه ای فارغ ز یاران
هزاران نوش بر جان نیش کردم
#گیتی_رسائی
آب مرواریدهای چشم می ریزد به رخ
آن بود سوغات خاطر خواهیم
من ز بغض سینه اکنون خالیم
#گیتی_رسائی
گر نیمه شبی ز دل کشم آه
آتش بزنم به خرمن ماه
خورشید طلوع کی نماید؟
از آتش من بسوزد آنگاه
#گیتی_رسائی
چه حاصل داشت دل بستن به عشقی؟
که ما را سوخت در پیش نگاهت؟
پشیمانی چه دارد سود اکنون؟
که این باشد سزای آن گناهت
#گیتی_رسائی
مرا دل دادن و دل پس گرفتن
شده کار شب و روز و سحرگاه
نمیدانی چه حالی دارد این حال
گهی عاشق ، گهی فارغ، گهی گاه
#گیتی_رسائی
بازهم با خود شبی تنها شدم
غمگسار دیده ی رسوا شدم
یک قلم در دست و یک دل در کنار
خاطرم را می زدودم از غبار
یاد روز اول عاشق شدن
با نگاهی از جهان فارغ شدن
زان سپس خوابِ شبم پر رنگ شد
درمیان دیده و دل جنگ شد
دزدکی می دیدمش در هر گذر
عاشقش بودم ؛ ولی او بی خبر
بوی عطرش در فضا پر می کشید
شاد بودم تاکه می شد ناپدید
بی خبر از حال من دل می ربود
میشد از شوقش سراپایم سرود
سالها بگذشته است از آن زمان
صد هزاران رنگ زد بر من جهان
لیک با یادش هنوزم دلخوشم
گرچه دیگر این نباشد مشکلم
تاکه باشد دل درون سینه ام
گرچه پیرم ، این بود آئینه ام
کی فراموشم شود آن روزها
می نخورده مستی و آن سوزها
زیرآن سنگ سیه در زیر گور
باز دارد چشمم از این عشق نور
کی"رسا" باور شود این داستان؟
از چنین عشقی ندارد کس نشان
#گیتی_رسائی
شکسته را که شکستی، دگر مسوزانش
به آتشش که نشاندی ، دگر مجوشانش
هزار مرتبه گفتی که مردمی باید
زدرد جام پرش را دگر منوشانش
#گیتی_رسائی
دیده را بستم به جای تو نشاندم ماه را
این چنین کردم مداوا
این دل دیوانه را
#گیتی_رسائی
مرنجان منِ پیرِ افسرده را
که من سوختم از بُنِ ریشه ام
نفس نیست این سوزدرداست و غم
در عمرم بجز درد کی دیده ام
#گیتی_رسائی
شراب سرخ جایش در سبو نیست
بسوزاند ترا ، اما عدو نیست
اثر دارد چو ریزی برسرسنگ
چو او گل درچمن خوش رنگ و بو نیست
#گیتی_رسائی
درین دنیا مرا کاری نمانده
درین خمخانه غمخواری نمانده
شکستم هرچه بت در خاطرم بود
برای عشق بازاری نمانده
#گیتی_رسائی
در خسرت دیدنت خرابم .خفتم
از اینکه ندیدمت کبابم ، خفتم
بی تاب زبسکه ناله کردم در خواب
امید به من گفت به خوابم ، خفتم
#گیتی_رسائی
زندگانی نیست غیر از کاشکی
آرزوها در لباس کاشکی
دلبری کردی و گفتم کاشکی
رخ نهان کردی و گفتم کاشکی
#گیتی_رسائی
به شوره زار گلی از وفا نمی روید
ز شاخ خشک کسی نوگلی نمی جوید
فقط منم که درین پیله سر گریبانم
به روی سرد سلامی کسی نمی گوید
#گیتی_رسائی
به باغِ سبز و سرخی رفته بودم
ز دل گَردِ ملالم را زدودم
چه خوش بودم من اندر سبزه زاران
که برد هوش از سرم ، غم از وجودم
#گیتی_رسائی
't
گفتم که دل ، از تو کنده ام من
اشکم تو مبین که خنده ام من
گفت دل ،که خیال خوش نمودم
خوش خال و خط و گزنده ام من
گرمی و ز خود خبر نداری
در سینه ی تو تپنده ام من
تا هست نفس اسیر هستی
چون شیر ژیان درنده ام من
بیهوده مکن خیال باطل
گر دانه توئی ، پرنده ام من
تو سوخته ای به آتش من
بر آتش تو دَمنده ام من
دیدم که درست میزند دَم
او هست خدا و بنده ام من
گفتی تو"رسا" هرآنچه باید
خود تیغ به جان کِشنده ام من
#گیتی_رسائی
دیده می دیدت به گوش دل
خبر را میرساند
رقص دل را کاش می شد
بررخ کاغذ کشید
#گیتی_رسائی
عذاب عشق خوش دارد تماشا
امیدی نیست امروزش به فردا
چو دریائیست موجش میبرد دل
درونش پز ز شور است و ز غوغا
#گیتی_رسائی
سوختن قسمت ما بود نمی دانستیم
سهم ما درد و بلا بود نمی دانستیم
حال بیهوده به ما وعده ی بسیار دهند
چشم امید به دیدار خدا بود . نمی دانستیم
هرگه را بود هوس سوختن ما نگرد
جای شلاق ِ جفا بر تن مابود نمی دانستیم
داوری نیست برای دل محنت کش ما
از برای دل ما درد دوا بود نمیدانستیم
هرنفس حسرت یک لحظه ی خوب بود هوس
این جهان بحر جفا بود نمی دانستیم
دیده بستیم و سپردیم تن و جان به قضا
اینهمه درد به یکجا به کجا بود نمی دانستیم
این زمان بهر دل ما بخوشی سکه مزن
درد ما همچو "رسا" بود نمی دانستیم
#گیتی_رسائی
گفتم به جمعی
دوای دل بیمار که داند؟
گفتند مکش زحمت بیهوده
دوا نیست
#گیتی_رسائی