ای کاش که یک لحظه
هوایم به سرش بود
آن چشم سیاه
از من و اشکم خبرش بود
دیوانگی ما همه جا
شهره ی شهر است
از شوری بختم ، به رقیبان
نظرش بود
#گیتی_رسائی
ای کاش که یک لحظه
هوایم به سرش بود
آن چشم سیاه
از من و اشکم خبرش بود
دیوانگی ما همه جا
شهره ی شهر است
از شوری بختم ، به رقیبان
نظرش بود
#گیتی_رسائی
دیگر نکنم شکوه که در دل هوسی نیست
این سوخته پر را بنگر، بال و پری نیست
از بسکه شرر بر سرمن آمد و آمد
این دارِ مکافات ، بجز یک قفسی نیست
#گیتی_رسائی
از بسکه ترا دیدم و بر سنگ زدم دل
شد آتش و بگرفت تمام بدنم را
دیدم که ندیدی و گذر کردی و رفتی
این بود همان داغ که فرسود تنم را
#گیتی_رسائی
توئی آرام و ، من سر در گریبان
تو شادابی و ، من از نسل پیران
تو آزادی و ، من همچون اسیران
تو باران، من کویر خشک سوزان
#گیتی_رسائی
سر چو بر گردانده ایم
دزدان به ما نارو زدند
روی هر خر مهره ای
نقش دوصد لولو زدند
حال، ما ماندیم و
یک دنیا پر از بیگانگی
چونکه بشکستیم .برما
مُهر بد تابو زدند
#گیتی_رسائی
بیهوده امید ِ خام داریم
از مرده امید ِ کام داریم
دیگر نبود امید بهبود
از مست . امیدِ جام داریم
#گیتی_رسائی
دل را مشکن ،خطاست کارت
جز دل نبود مگر شکارت؟
بیهوده ز تو گلایه کردم
شیطانی و ،این بود تبارت
#گیتی_رسائی
من از عشق تو گفتی خسته هستم
ببین اینگونه دل بردی ز دستم
نه خندیدی، نه گفتی، نی شنیدی
ز هیچ و پوچ بودنها شکستم
#گیتی_رسائی
هر بلا آمد سرم گفتم
رضای خالق است
پس چرا پایان ندارد
این رضای کردگار؟
#گیتی_رسائی
به یادم هست آتش باز بودم
به سر سودا به لب آواز بودم
شدی دزد و خیالم را ربودی
از آن پس مطرب بی ساز بودم
#گیتی_رسائی
منِ بیچاره از خود خسته هستم
چه بیهوده به دنیا بسته هستم
کجا ناجیست تا دستم بگیرد؟
زپا افتاده ای پر بسته هستم
#گیتی_رسائی
گفتی که : به دنبال چه در تاب و تبی؟
از جان و تنت بلا چرا می طلبی؟
گفتم که به دنبال اجل میگردم
طاقت نبود مرا دگر روز و شبی
#گیتی_رسائی
خبر در شهر ما جز درد و غم نیست
در اینجا زندگی جز آه و دم نیست
خزان است و جوانان برگ زردند
بزرگان را بجز فکر شکم نیست
بجای اشک خون میبار د از چشم
ببین این قوم را بیداد کم نیست
زمان نوش و شادیها گذشته
صدائی غیر دردِ زیر و بم نیست
نشاط از خانه ها دیریست رفته
تمام زندگی جز پیچ و خم نیست
عجب دارم هنوزم مستِ مستیم
نمی بینیم .راهی جز عدم نیست
کجائی یارب ِ دل نازک ما؟
چرا از درگهت بر ما کرم نیست
چرا باید چنین آتش ببارد؟
مگر در حکمتت نقش قلم نیست؟
زبانها بسته اینجا سینه خسته
دگر امید بر اهل حرم نیست
سزای نیکنامان سوز و محنت
و کار مفسدان هم جز ستم نیست
ز دریای کمالت بی نصیبیم
در اینجا یک اثر یا قطره نم نیست
شدم خسته"رسا" تاکی بنالیم
نصیب ما بجز درد و اِلَم نیست
#گیتی _رسائی
جهان یا خوب یا بد . یک گذار است
برنده کس ندیدم. چون قمار است
به عشق برد . میبازی سراسر
چو زندان است اما بی حصار است
#گیتی_رسائی
ای غافلان ز عشق
دادن دل نیست کارتان
زیرا که گفته اند و شنیدیم بی حساب
زعشق تا به صبوری
هزار فرسنگ است
# گیتی_رسائی
رقص گلها خبر از آمدنت داد به من
نگه غمگینت ،
ساعقه زد به تمام گلزار
و منِ ماتزده
محو چشمان تو
بیخود از خویش
نیست دیگر هوسی
در دل ریش
به میان قفسی از حسرت
گفت
وقت دیدار تمام است برو
#گیتی_رسائی
رضا دارم بمیرم پیش رویت
کبوتر باشم و آیم به سویت
نگاهت بال پرواز ِ مرا بست
بشد حسرت برایم خاک کویت
#گیتی_رسائی
گم کرده رهم، بیا و بشنو
از خویش پناه برده بر خویش
دیوانه خورد غمم یقینا"
این غصه به جان من زند نیش
#گیتی_رسائی
خواندم نماز ، تاکه ز یادت جدا شوم
هنگام سجده ، خاک کوی تو آمد به یادِ من
شرمنده از خداشدم و دل در هوای تو
گفتم سلام برهمه ی دادگانِ دل
#گیتی_رسائی
گمگشته ام من و
در انتظار ها
یک لحظه ای ز خویش گذر کردن آرزوست
زیرا که گم شدم
به خیالم درون خویش
#گیتی_رسائی
دل را شکسته ای تو
به بندش کشیده ام
اما شکسته را نتوان
بی خیال کرد
#گیتی رسائی
درین جهان خراب
عاشقی چه آسان است
اگر
ز ریشه ات بگسستی
به ساقه پیوستی
#گیتی_رسائی
ای روز مَیا، که شب مرا یار شده
غمدیده دلم ، به غم گرفتار شده
با روز ندارم سر سازش زیرا
شام سیه آمده ست و غمخوار شده
#گیتی_رسائی
گفتم که ز تو کندن دل آسان است
صد همچو تو در خانه ی دل مهمان است
تو رفتی و جای تو غمت بنشسته
نشناخته خویش را چنین تاوان است
#گیتی_رسائی
باید صبور بود و
به صبر اعتماد کرد
زیرا چو شمع تا به سحر
عمر سر شود
#گیتی_رسائی
در خیال خویش شبها تا سحر
میکنم شب زنده داری با قمر
با دل دیوانه و با قرص ماه
شادمانیها مرا با شد به سر
#گیتی_رسائی
هوایت نیست در سر، چون سری نیست
بجز عشقت مرا غم پروری نیست
بیا مارا ببین و دل بسوزان
زمرغ عشق جز بال و پری نیست
#گیتی_رسائی