آری دخیل بر سر پیمانه بسته ایم
گیتی رسائی
آشـــــــــــــوب ِ غـــــــــــمی درون قلــــــــبم بر پاست
از دور زمانه ، دردهایــــــــش بر جاســـــــــت
افســـــوس نمی خورم به بگذشتن عمر
زیرا که رها شدن زغمها رویاست
گیتی رسائی
ای کاش مــــرا شراب ، درمان مـــــــــــی کرد
این ابر ســـــــــــیه ،هوای باران مـــی کرد
میبرد مرا به آســــــمانهای خــــــیال
یا مرگ مرا برایم آسان می کرد
گیتی رسائی
گو حاصل بودن و نبودن از چیست؟
صد درد به سینه آزمودن از چیست؟
آخر تو خدا خسته نگشتی از خلق
وین بودن بیهوده و مردن از چیست ؟
گیتی رسائی
آشـــــنا بودی به ســوداهای دل
می زدم صـــد ناله مـن با نای دل
آمدی دیدی که مـی سوزم ، چرا؟
باورت هـــرگز نشد غوغـــــای دل
گیتی رسائی
آتش مزن که آتش دل بی جواب نیست
بودن درین جهان بخدا بی حساب نیست
هرچند دست ما به تو دانی نمی رسد
اما همیشه کار جهان چون سراب نیست
از ماگذشت چونکه نداریم چاره ای
دل کنده ایم نیک و بدش جز حباب نیست
بیهوده میدهی تو به من وعده و نوید
دیگر به هیچ لذت دنیا شتاب نیست
آتش زدست بر دل بی طاقت "رسا"
دردیست آنچنان که به حجمش کتاب نیست
گیتی رسائی
گوئیا با آسمان هم غم تبانی کرده است
خار گشتم گوئیا او باغبانی کرده است
میدرد در سینه دل را نیست پروایش زکس
گرگ بودست و ، براین گله شبانی کرده است
گیتی رسائی
گنه کارم ، بلی، عشقت گناهم
غلط بودست از اول نگاهم
نهادم خشت اول را چومن کج
دهم تاوان اگر خواهم نخواهم
گیتی رسائی
بر خیز و بیا ، دگر مرا طاقت نیست
در دل بجز از دیدن تو حسرت نیست
گفتی که مشو زدست ، می آیم من
من رفته ام از دست ، دگر فرصت نیست
گیتی رسائی
ز باد باید می آموختم زندگی را
آروم میاد ، اگر بتونه داغون میکنه
اگر نتونه ، بی صدا و آروم عبور میکنه
و تو که در گیرش هستی
نه میتونی شکوه کنی
نه میتونی یقه اش را بگیری
او همیشه بیگناه است
گیتی رسائی
در دلم نیست جـــز تو مهــــــــــمانــــــــــی
قســـــمت من در این جهان این بود
حاصــــــــــل عمرها پریشانی
دل ما را غم تو آذین بود
گیتی رسائی
آی دنیا ...............
خنده های مرا به حساب خودت نگذار
من به بدبختیهایم می خندم
گیتی رسائی
تو رفتی و دلم مانده به دستم
خدا داند که من در خود شکستم
مرا دریاب ای شیرین تر از جان
نمیدانم کجا هستم که هستم
گیتی رسائی
ما در تو ندیدیم صفائی و ، وفائی
افســـــــوس نداریم زدســت تو رهائی
گفتــــــــی که جدائی و، به مـــــا راه نمودی
مــــــــــــا را به خدا کشـــــــــــت همین رسم جدائی
گیتی رسائی
من در خیال ، راه وصال تو رفته ام
اما تو ساغرت زمی این و آن پر است
گیتی رسائی
بر ما حرام باد بدون تو لحظه ای
حتی اگر در آینه بر خود نظر کنیم
گیتی رسائی
سرابی بود عشق ، اندر بیابان
که دادم هستی خود را به تاوان
نخوردم قطره ای در تشنه کامی
زخونِ دل بخوردم بس فراوان
گیتی رسائی
از ما گذرت نیست ، ندانم به چه حالی
پیش دلکم جای دلت هست چه خالی
عمری دل من خوش به نگاهی گذرا بود
هرلحظه که رفتی بگذشتست چو سالی
گیتی رسائی
کـجا از من شــــــنیدی تو صدائی؟
دلــــــت آمد مــــــرا کردی هوائی
نمی دانی چه حـــــال و روز دارم
درون خویش می سوزم ،کجائی؟
گیتی رسائی
بیهوده نشستم که بیائی
تو دزد دلم بودی و ، من باخته مالم
کی دزد متاعی که بَرَد باز پس آرد؟
گیتی رسائی
بر ســـــــایه من داغِ غــــــمِ عشق عــــــــیان است
دردت ز برای من و ، کام از دگـــــــــــران اســـــت
تاکی به تمنـــــــــــــــــا بنشینم که بیائی؟
من پیر و ترا میل به دلدار جوان است
گیتی رسائی