زمن دیوانگی دیدی؟ ندیدی
وفاکردی .جفا دیدی .ندیدی؟
شدی ساقی دل آزاری نمودی
خمار آلوده ام دیدی. ندیدی؟
گیتی رسائی
زمن دیوانگی دیدی؟ ندیدی
وفاکردی .جفا دیدی .ندیدی؟
شدی ساقی دل آزاری نمودی
خمار آلوده ام دیدی. ندیدی؟
گیتی رسائی
دل از من بردی و انکار کردی
هوس را در دلم بیدار کردی
بیا ،دردت به جان درمان من کن
چرا بی تاب را بیمار کردی؟
گیتی رسائی
خوشا آنکس دلش گه لاله گون است
رخش زردو دلش همرنگ خون است
چرا حاشا کنم ،حالم چنین است
همه گویند این حال جنون است
گیتی رسائی
اگر خواهی سعادت دل رها کن
حساب خود ز عاشقها جدا کن
مکن خود را تو در بندو ، گرفتار
بشودرمان ، فقط خود را دوا کن
گیتی رسائی
نمیدانی چه ها از دیده دیدم
به دیده دیدم و ، از دل بریدم
برفــــت از خاطرم دیوانگیها
وزآن پس دیده را گریان ندیدم
گیتی رسائی
یکه تاز شهر چشمانم شدی
آفتاب و ماه تابانم شدی
گر بگویم راست ، ایمانم شدی
گیتی رسائی
عمریست می سُرایم ،
چه غزلها که خوانده ام
من از نگاه گرم تو ای رفته در خیال
امروز مانده برایم
بیات و سرد
تنها غزل
تنها خیال
و ته مانده انتظار
گیتی رسائی
بهانه است گره میزنم به هم
نخ را
خیا ل و یاد ترا می کنم
قبای تنم
گیتی رسائی
رنگِ رخ ما را ز گِل و لای ســــــرشتند
رنگِ رخ یارم ، زگُل و سـوسن و سنبل
ما صورتمان زرد و سیاه و جگری رنگ
معشوقه ی ما رنگ رخش یاسمن و گُل
گیتی رسائی
دلت آمد بسوزانی دلم را ؟
ای آرزوی گمشده ی نو جوانیم
آتش زَدَست داغ صبوری
به سینه ام
میسوزم و ..............
هنوز
به امید دلخوشم
گیتی رسائی
در انتظار نشستم
زدیده خون بفشاندم
در آتشم ز خیالت
تو بی خیالِ ، خیالی
گیتی رسائی
دیوانگیم را بنگر ، شهُره ی شهرم
مجـــــــــــنون زمن آموخت
که شد عاشق لیلی
گیتی رسائی
قفس بود و ، من و، دلدادگیها
دل و دیوانگی ، تنهای تنها
چنین بودست حال عاشقیها
گیتی رسائی
درمانده ام ، ولی، به دیــــدار دلخوشم
دلمرده ام ، ولیــک ، به اقرار دلخوشم
من را زخویـــــــش تو راندی ولی هنوز
بازار ما کساد گشته به انکار دلخوشم
گیتی رسائی
شکسته های دلم را سپرده ام به خیال
کـــــــــــه روز وصــــــل بگویم
چه هـــا ز دیده کشیدم
گیتی رسائی
عمری که داده ایم فقط غم خریده ایم
بــــــــــازار مـــــــــــا ز روز ازل
رونقـــــــــی نداشت
گیتی رسائی
از غیرتم مپرس ، که در آتشم هنوز
درخواب دیده ام که خطا کرده رفته ای
گیتی رسائی
گویا که حرام است به ما لذت دیدار
آن چتر که حایل شده بین من و باران
گیتی رسائی
تا خیال تو مرا مونس جانست ، خوشم
تاچنین بی تو دلم در تاب و تابست ، خوشم
حال مــــــــــــن حسرت عشاق جهان خواهد شد
مــــــــــن به آن دل که زهــجر تو خرابست ، خوشم
گیتی رسائی
تا از تو نگه بریده ام من
غیر از تو کسی ندیده ام من
تا هـــست خیال ، خاطرت هست
بــــــــس نــــقش ز تو کشیده ام من
گیتی رسائی
چه خوش رنگی زدی بر چهره ی ما
زسرخی خوش نمودی چهره ی ما
ولی پیداست سوز از هر نگاهی
چو نیکو بنگری ، برچهره ی ما
گیتی رسائی
صـــــــبرم تمام شد و ، عمر همچنان
تاکی چنین بماند و ، تاکی شـــوم چنان
آتش گرفته ام ، به که گویم چه می کشم
دیگر نــــمانده در تن من توش و نــــــــی توان
گیتی رسائی
چه دردی بود برجانم ، نـــدانم
که آتش زد به مغز استخــــوانم
نداند هیچکس تا مبتلا نیـــــست
زمین سرد و ، سیه شد آسمانم
گیتی رسائی
از من بگذر ، کار من و دیده تمام است
رسوائی ما در سر هر کوچه به نام است
آمد به سرم آنچه که ترسش به دلم بود
افسوس دگر بودن من ، فعل حرام است
گیتی رسائی