شکستم

من از عشق تو گفتی خسته هستم

ببین اینگونه دل بردی ز دستم

نه خندیدی، نه گفتی، نی شنیدی

ز هیچ و پوچ بودنها شکستم

#گیتی_رسائی

رضای کردگار

هر بلا آمد سرم گفتم

رضای خالق است

پس چرا پایان ندارد

این رضای کردگار؟

#گیتی_رسائی

مطرب بی ساز

به یادم هست آتش باز بودم

به سر سودا به لب آواز بودم

شدی دزد و خیالم را ربودی

از آن پس مطرب بی ساز بودم

#گیتی_رسائی

از خود خسته هستم

منِ بیچاره  از خود خسته هستم

چه بیهوده به دنیا بسته هستم

کجا ناجیست تا دستم بگیرد؟

زپا افتاده ای پر بسته هستم

#گیتی_رسائی

بی طاقت

گفتی که : به دنبال چه در تاب و تبی؟

از جان و تنت بلا چرا می طلبی؟

گفتم که به دنبال اجل میگردم

طاقت نبود مرا دگر روز و شبی

#گیتی_رسائی

نقش قلم

خبر در شهر ما جز درد و غم نیست

در اینجا زندگی جز آه و دم نیست

خزان است و جوانان برگ زردند

بزرگان را بجز فکر شکم نیست

بجای اشک خون میبار د از چشم

ببین این قوم را بیداد کم نیست

زمان نوش و شادیها گذشته

صدائی غیر دردِ زیر و بم نیست

نشاط از خانه ها دیریست رفته

تمام زندگی جز پیچ و خم نیست

عجب دارم هنوزم مستِ مستیم

نمی بینیم .راهی جز عدم نیست

کجائی یارب ِ دل نازک ما؟

چرا از درگهت بر ما کرم نیست

چرا باید چنین آتش ببارد؟

مگر در حکمتت نقش قلم نیست؟

زبانها بسته اینجا سینه خسته

دگر امید بر اهل حرم نیست

سزای نیکنامان  سوز و محنت

و کار مفسدان هم جز ستم نیست

ز دریای کمالت بی نصیبیم

در اینجا یک اثر یا قطره نم نیست

شدم خسته"رسا" تاکی بنالیم

نصیب ما بجز درد و اِلَم نیست

#گیتی _رسائی

زندان بی حصار

جهان یا خوب یا بد . یک گذار است

برنده کس ندیدم. چون قمار است

به عشق برد . میبازی سراسر

چو زندان است اما بی حصار است

#گیتی_رسائی

زعشق تا به صبوری

ای غافلان ز عشق

دادن دل نیست کارتان

زیرا که گفته اند و شنیدیم بی حساب

زعشق تا به صبوری

هزار فرسنگ است

# گیتی_رسائی

بودی ،ولی

چون واژگانِ شعر

ترا می ستایمت

بودی و لیک  در دل من

حسرت تو بود

#گیتی_رسائی

وقت دیدار تمام است

رقص گلها خبر از آمدنت داد به من

نگه غمگینت ،

ساعقه زد به تمام گلزار

و منِ ماتزده

محو چشمان تو

بیخود از خویش

نیست دیگر هوسی

در دل ریش

به میان قفسی از حسرت

گفت

وقت دیدار تمام است برو

#گیتی_رسائی

رضا دارم

رضا دارم بمیرم پیش رویت

کبوتر باشم و آیم به سویت

نگاهت بال پرواز ِ مرا بست

بشد حسرت برایم خاک کویت

#گیتی_رسائی

گم کرده ره

گم کرده رهم، بیا و بشنو

از خویش پناه برده بر خویش

دیوانه خورد غمم یقینا"

این غصه به جان من زند نیش

#گیتی_رسائی

سلام به دلدادگان

خواندم نماز ، تاکه ز یادت جدا شوم

هنگام سجده ، خاک کوی تو آمد به یادِ من

شرمنده از خداشدم و دل در هوای تو

گفتم سلام برهمه ی دادگانِ دل

#گیتی_رسائی

گم شدم

گمگشته ام من و

در انتظار ها

یک لحظه ای ز خویش گذر کردن آرزوست

زیرا که گم شدم

به خیالم درون خویش

#گیتی_رسائی

دل را شکسته ای

دل را شکسته ای تو

به بندش کشیده ام

اما شکسته را نتوان

بی خیال کرد

#گیتی رسائی

عاشقی

درین جهان خراب

عاشقی چه آسان است

اگر

ز ریشه ات بگسستی

به ساقه پیوستی

#گیتی_رسائی

غمدیده دلم

ای روز مَیا، که شب مرا یار شده

غمدیده دلم ، به غم گرفتار شده

با روز ندارم سر سازش زیرا

شام سیه آمده ست و غمخوار شده

#گیتی_رسائی

کندن دل

گفتم که ز تو کندن دل آسان است

صد همچو تو در خانه ی دل مهمان است

تو رفتی و جای تو غمت بنشسته

نشناخته خویش را چنین تاوان است

#گیتی_رسائی

باید صبور بود

باید صبور بود و

به صبر اعتماد کرد

زیرا چو شمع تا به سحر

عمر سر شود

#گیتی_رسائی

مست شراب

تو مست شرابی ّو من مست تو

تو از جام می

من ز چشمان تو

#گیتی_رسائی

ویرانگر

شکایت چرا باید از تو ؟

که من

خودآگاه ویرانگر خویشتن بوده ام

#گیتی_رسائی

شب زنده دار

در خیال خویش شبها تا سحر

میکنم شب زنده داری با قمر

با دل دیوانه و با قرص ماه

شادمانیها مرا با شد به سر

#گیتی_رسائی

مرغ عشق

هوایت نیست در سر، چون سری نیست

بجز عشقت مرا غم پروری نیست

بیا مارا ببین و دل بسوزان

زمرغ عشق جز بال و پری نیست

#گیتی_رسائی

وعده

عجیب است درمان شود درد کس

شود خویش با خویشتن همنفس

من عمریست تنها درین کوره ره

بخود وعده دادم درون قفس

#گیتی_رسائی

عرش و فرش

از دست برفتیم و نیامد خبر از عرش

در عرش خبرهاست. کجا؟ کی ؟خبر از فرش

بیهوده به پوچی بنهادیم دل خویش

ما زنده ولی مرده ی بی جان به مثل نعش

#گیتی_رسائی

مرغ خیال

امشب دلم هوای ترا باز کرده است

مرغ خیال سوی تو پرواز کرده است

دانم که نیست هیچ امیدی به دیدنت

گویا که دل جوان شدن آغاز کرده است

#گیتی_رسائی

ارزش دل

اگر دل با نگه کردن

نلرزد

به یک ارزن تمام دل

نیرزد

#گیتی_رسائی

فریاد زدم

فریاد زدم تا که

جهان را خبر از عشق کنم من

فریاد شنیدند و

برفتند و

نگفتند خبری هست

#گیتی_رسائی

دادار زمان

شهر را پر کرده فریاد و فغان

گشته خونین سینه ی پیر و جوان

این جهان پرگشته از نامردمی

گوئیا خفتست دادار زمان

#گیتی_رسائی

کوچه ی تنگ

هر شب از آن کوچه گذر میکنم

بر در و دیوار نظر میکنم

خون شده دل زحسرتِ(زَسرَتِ) دیدار تو

نیست دگر ذره ای زآ ثار تو

من شدم آواره ی این کوی تنگ

نیست دگر ترس ز ناموس و ننگ

خاطره ها داغ زند بر دلم

از شب و از روز دگر غافلم

رفته ای و جای تو خالی شده

عاشق بیچاره چه حالی شده

کار من اینست ز شب تا سحر

چشم کنم همره هر رهگذر

دیده بدوزم که بیابم ترا

هیچکسی نیست که پرسد چرا

کاش که این کوچه شود گور من

چونکه هوایش شده داروی من

تا که"رسا" هست و نفس میکشد

چنگ به دیوار قفس میکشد

#گیتی_رسائی