جانان من
پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۵ ق.ظ
باز دیشـــــــــب دل هوای کــــوی جانان کرده بود
نیمه ی شب آرزوی دیدن رخسار جانان کرده بود
او نمـــــــیداند. جــــواب اشک و آهش. خــنده بود
زین سبب دیشب سفر در کوی جــــانان کرده بود
روز شــــــــرم از آفتاب و دیـــده ی بیگــــــانگان
لیک او هر شب هوس در لعــل جانان کرده بـود
گاه و گه کاود بهر گوشه کنــــــــاری بی نصیب
در دل شب جان خود قـــــــربان جانان کرده بود
گرچه بشکستــــــــــه دل من بی ترحم نزد خلق
باز دل . من را فدای چـــــــشم جانان کرده بود
تا به کی باید "رســـا" لب را فرو بندد به عذر؟
این دل دیوانه خوارم نزد جـــانان کرده بود
گیتی رسائی
- ۹۴/۰۳/۲۸