اسیرم نموده ای
يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۰ ق.ظ
آزاده بوده ام تو اسیــرم نموده ای
افســـوس می خورم تونصیبم نبوده ای
یک عمــــــر رفت درپی افسوسهای من
بی تاب بوده ام به شکیبم فزوده ای
گــــــیــتی رســــــــــائـــــی
آزاده بوده ام تو اسیــرم نموده ای
افســـوس می خورم تونصیبم نبوده ای
یک عمــــــر رفت درپی افسوسهای من
بی تاب بوده ام به شکیبم فزوده ای
گــــــیــتی رســــــــــائـــــی
یاد باد آنکه ترا در دل کس راه نبود
کسی از عشق من و حسن تو آگاه نبود
چشم حسرت نگرم آگهی از اشک نداشت
لب خونابه خورم با خبر از آه نبود
شورش روح من و جلوه ی زیبایی تو
عالمی داشت،ولی شهره در افاق نبود
یاد از آن بی خبریها که در آغوش وصال
با تو بودم من و کس را به میان راه نبود
یاد از آنشب که لب چشمه میان من و او
پرده ای جز سر گیسوی شبانگاه نبود
خاص من بود سراپای وجودش که هنوز
آگه از حسن جهانگیر خود آن ماه نبود
لب او بر لب من بود و به حسرت می گفت:
کاشکی عمر وصال این همه کوتاه نبود
..................................
هزار سال هم بگذرد
نگاهت،
غافلگیرم می کند
تو در هر لحظه
هزار اتفاقی
پاداش تمام صبوری هایم
تویی که گاهی فاصله این بوسه
تا آن دیدارت،
آنقدر زیاد است
که من باز هم دست و پایم را گم کنم
و خیال کنم که اولین بار است
و این تمام زیبایی عشق است
بودنت برای من،
معجزه نیست
اما این که گاهی
به موازات خواستنم،
آغوش می گشایی
و حضور من در حافظه ی عاشقانه ات؛
جان می گیرد
اعجاز واپسین است.
همیشه یک گام فاصله
یا هاله ای از غرور و ابهام؛
یا حتی دیوارهایی که برداشتنی نیست
کاری می کند
که تو در هر لحظه
هزار اتفاق باشی
مگر می شود
تو را دید
و به معجزه، ایمان نداشت!؟
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری...
نشر فصل پنجم / چاپ اول بهار 1393