حکایت عشق
سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۵ ق.ظ
مدیــــــــون تــــــــوام اگـــــر رهایــــــــت بکــــــــــنم
وز جور و جـــــــفای تو شــــــــــکایت بکــــــــنم
تاهســـــــت جهان ،من چنین خواهم کرد
پیش همگان زتو حکایت بکنم
گیتی رسائی
مدیــــــــون تــــــــوام اگـــــر رهایــــــــت بکــــــــــنم
وز جور و جـــــــفای تو شــــــــــکایت بکــــــــنم
تاهســـــــت جهان ،من چنین خواهم کرد
پیش همگان زتو حکایت بکنم
گیتی رسائی
خواب می دیدم که در باران پرستیدم تو را
چشم من روشن، درآن رویا، تو را دیدم تو را
بغض کردم، ناله کردم، عشق کردم، عاشقی
روی سنگ قلب تاریکم تراشیدم تو را
عهد کردم تا تو را دیدم هم آغوشت شوم
لیک دراوج خجالت من نبوسیدم تو را
عاشقانه گفته ام وین بارهم بشنو ز من
عشق من با این همه هرگز نفهمیدم تو را
یک نفر من را صدا زد که ز تو غافل کند
در صدای گنگ او ازعشق پرسیدم تو را
عاشقانه، عامدانه دوستت دارم نفس
درمسیرسرخ چشمم پای کوبیدم تو را
این غزل باشد برای لحظه های غربتم
درهمان وقتی که خوابم برد و نشنیدم تو را
"محمدمهدی اسماعیلی" (عرفان)