ای جان نظری
سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۱ ب.ظ
سوختم زآتشت ای جان نظری
گشـــــته ام گوش به فرمان خبری
جان به لب آمــــده طـــــاقت طاق اسـت
رفـــــــت گــــر بــــــود ز ایـــــمان اثــــــــــــری
گیتی رسائی
سوختم زآتشت ای جان نظری
گشـــــته ام گوش به فرمان خبری
جان به لب آمــــده طـــــاقت طاق اسـت
رفـــــــت گــــر بــــــود ز ایـــــمان اثــــــــــــری
گیتی رسائی
سنتورها، عودها، ویلن ها، عودها
در دلشان ساز می زنند
تا به محض رسیدنت
خود به صدا درآیند.
ای بهار
سرمنشأ بی پایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم
و در منزلت آرام گیرم
پل هایت کجاست
تا از تلاتم این برف بگذرم.
جاده ها
به نیت دیدنت
راهی شهرها می شوند
نمی یابندت، دور می شوند.
کندویت کجاست
تا زنبورانم
از شکوفه گیلاست پر کنند.
سوزن بارانت کجاست
تا زخم زمستام را بدوزم.
من به بوی تو برخاستم
و از حرارت بیداری دارم کور می شوم.
شادی هایت را
بر صورت من بریز فروردین من!
و اضافه هایش را
پست کن برای کسی که بهاری ندارد.
...
"شمس لنگرودی"
از کتاب: حکایت دریاست زندگی / سنتورها