مخمور بُدَم
جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۳۳ ب.ظ
آرامم و آرام، ببین هستم رام
بی توش و توان چو ماهی افتاده به دام
بیهوده هوای دیدنت زد به سرم
تو آتش افروخته ،من هستم خام
دیوانگی منست ، تو بی گنهی
با یک نگهت ، روز به بختم شد شام
دیگر تو مباش در پی آزارم
آرامش من با نگهی گشته تمام
آسوده بزی که من زتو بگسستم
بدنام شدم که تشتم افتاد ز بام
دیگر به سرم نیست هوای هوسی
مخمور بُدَم ولی نخوردم یک جام
خاکم نشدست کوزه ، گردیده غبار
ای وای "رسا" مُردی و ماندی ناکام
گیتی رسائی
- ۹۴/۱۰/۱۱