جام اجل
جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۲۶ ب.ظ
از عشق به نا کجا رسیدیم
از خویش فراتر گزیدیم
فریاد زدیم نا شیانه
از چرخ و زگردش زمانه
دادیم زدست هرچه دادند
صد سنگ به راه ما نهادند
دیدند که ناتوان و زاریم
در خویش خمیده بی قراریم
دربسته بُدیم و سنگ خوردیم
هی بار به روی بار بردیم
چون وازدگان بی سرانجام
مردیم و نبرده از جهان کام
گفتند که زنده ایم اما
جز حسرت و غم نمانده از ما
گردیده رکاسه صبر سرریز
ای مرغ اجل دگر به پا خیز
من همچو"رسا" کشم به آغوش
آن جام که میدهی کنم نوش
#گیتی_رسائی
- ۹۶/۰۸/۱۹