خریدار دل دیوانه
جمعه, ۱۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۱ ب.ظ
ز یک دیوانه پرسیدم ، دلت چند؟
که دانم نیستی بر هیچ پابند
بگفتا از کجا دانی چه حالم؟
که من برغم چو کشتی بان سوارم
گذشته از سرم آبِ زمانه
دلم از کوه غم دارد نشانه
زنادانی خریدار دلی تو
دلم بر تو بسوزد، غافلی تو
نمیدانی تو فرق شیشه و سنگ
امانم را بریده این دل تنگ
بجای دل به سینه درد دارم
درونی داغ و آهی سرد دارم
نمیدانی، از اینرو طالبی
نه ای دیوانه اما جالبی تو
مرا دیوانه پنداری ، ندانی
ندیدم عاقلی در زندگانی
همه دیوانه ، اما خودستائیم
نمیدانیم ما اهل کجائیم
جهان آئینه ی رخساره ی ماست
نگر خود را پر از دیوانه آنجاست
برو خوش باش گر آئینه داری
دلی از کس مجو گر دل نداری
مکن منع منِ دیوانه ی مست
که همچون من بسی دراین جهان هست
دلم بر روی دستم مانده فریاد
چرا بفروشمش ای خانه آباد؟
"رسا" دارد برای تو پیامی
مخر دل اندرین دنیای فانی
#گیتی_رسائی
- ۹۷/۰۷/۱۳