بد مکن
دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۱۶ ق.ظ
گویا پسِ روزِ تو نیاید یک شب
زینروست دلت خوش است به آلاتِ طرب
سیلندرکلاه چون نهادی به سرت
غافل منشین همان در آرد پدرت
بسیار کسان اسیر این پیر شدند
مستعمر این شیرو ، زمین گیر شدند
با دست کشد پیش و زند پای بر او
او را بکند به وقت لازم جارو
دیدیم و تو دیده ای ، چرا خام شدی؟
با دانه چرا اسیر این دام شدی؟
بر آینه بنگر که هیولا گشتی
در چشم عزیزان همه رسوا گشتی
نامت بشود ملوث و آلوده
در گور نباشد تن تو آسوده
هرچند که دنیای دگر نیست .بدان
یادت بکنند همچو ضحاک ِ زمان
از پشت تو هرکه مانده ننگش باشد
میراث تو گرچه آب و رنگش باشد
آن روز بگو"رسا" غلط بود رهم
آری بود این چنین سزای گنهم
#گیتی_رسائی
- ۹۸/۰۴/۲۴