در تو پایان نیست آغازی دگر باید تو را
گر ره آسان نیست پروازی دگر باید تو را
این سخن را نیست پایانی پدید
دست با من ده چو چشمت دوست دید
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
حاصلی از هنر عشقِ تو جز پایان نیست
آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست
در تو پایان نیست آغازی دگر باید تو را
گر ره آسان نیست پروازی دگر باید تو را
این سخن را نیست پایانی پدید
دست با من ده چو چشمت دوست دید
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
حاصلی از هنر عشقِ تو جز پایان نیست
آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست