عشق غم انگیز
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۴۵ ب.ظ
نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی
گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی
پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی
سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی
چو راز با کمرش در میان نهی بشگرفی
درافگنی سخن من بدان میان که تو دانی
به گوشهای کشی آن زلف را به رفق و بگویی
که: بازده دل ما را بدان نشان که تو دانی
خبر کنی لب او را که: ای ز راه ستیز
کنی دریغ دل این شکسته آن که تو دانی
ز حال اوحدی ار پرسدت که چیست؟ بگویی
که: در غمت نفسی میزند چنان که تو دانی
در شعر، نکته ای دارم در زیبایی شناسی آن.
یک بیت را نگاه کنیم. قبل از اینکه به قافیه دوم برسیم، و بین را تمام کنیم، مواجهیم با یک سری کلمات ساده و درهم، اما به محض اینکه قافیه را خواندیم، وزن کامل میشود، ناگهان کل بیت پرواز میکند و بر شاخسار اندیشه ما مینشیند.
اما در زمانه جدید، حتی در زمانه قدیم هم اینطور بوده، عدهای کدام تمرکز دارند بر انتخاب کلمه، تصویر سازی پیچیده، شکل روایت مدرن.... در رمان هم همینطور، در داستان کوتاه، نگاه که میکنی میبینی تک تک جملات پخته و استفاده از کلمات و طول جملات و اصول نویسندگی را کامل رعایت کرده، اما به پایان داستان که میرسی، میگویی این چه بود که خواندم؟!
اما حالت دیگر که در این شعر و شعرهای اخیر میبینم، یک پختگی دارد و آن اینکه از کلمات ساده استفاده شده، اما کل شعر را که میخوانی، تمام که میکنی، قندی در دلت آب میشود که طعم فهم میدهد. تشویق کننده است به سوی نور. به سوی گرما. این یعنی آن خودش قافیه بودن. اینکه تمرکز از شعر برداشته شده و به معنا نزدیک شده. جالب این است که با این تغییر نگرش، شعر هم شعر از میشود. تو دل برو تر و دوست داشتنی تر میشود،مخصوصا با موضوعات عاشقانه و تمنا. جذاب است برای من..