رویاهای تنهائی من

آنانکه غنی ترند محتاج ترند

رویاهای تنهائی من

آنانکه غنی ترند محتاج ترند

رویاهای تنهائی من

حضورم فقط یک بودن است . همین .

نه شاعرم و نه ادعائی دارم که کم توان تر از هرگونه توانی هستم .

اگر نوشته ای دارم فقط یک دلنوشته از دلتنگیهام است و بس .

بایگانی

دام عشق

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۳۶ ب.ظ

نظرات  (۳)

این که من در جست و جوی او ز خود فارغ شدم

اما

کس ندیده ست و نبیند مثلش از هر سو افتاده ام

پاسخ:

 

ای داد ! چهــــر عمـــر غبـــار ِ زمــــان گرفت
خــورشیــد ِ عشــق تیرگــی ِ جاودان گرفت
مـــوی ِ سپیــــد پرچــم ِ تسلیــم بـرکـشیــد
دیــدار ِ مـــرگ ، تیـــر ِ ستیــز از کمان گرفت
دست ِ فســوس ، بر ســر ِ امــواج ِ خاطرات
بس عشق های ِ مرده که از هر کران گرفت
ایمـان شکســت و زین قفس تیره مرغ بخت
شـــادان گشــود بــال و ره ِ آشیـــان گـرفت
پای ِ امیــــد ، پیشــــرو ِ کـــــاروان ِ عــمــــر
آزرده شـــد ز راه و دل از کــــاروان گرفت ...

تا دل من صید شد در دام عشق

باده شد جان من اندر جام عشق

آن بلا کز عاشقی من دیده‌ام

باز چون افتاده‌ام در دام عشق

در زمانم مست و بی‌سامان کند

جام شورانگیز درد آشام عشق

من خود از بیم بلای عاشقی

بر زبان می‌نگذرانم نام عشق

این عجب‌تر کز همه خلق جهان

نزد من باشد همه آرام عشق

جان و دین و دل همی خواهد ز من

این بدست از سوی جان پیغام عشق

جان و دین و دل فدا کردم بدو

تا مگر یک ره برآید کام عشق

پاسخ:
عـــاشــق دلفســـرده ام آتش ِ جــان ِ من چه شد؟
ســـوز ِ درون ِ من چه شد شور ِ نهان ِ من چه شد؟
برده مـــرا کشـان کشــان ایـــــن دل ِ زار ِ خونفشان
تا دل ِ شهر ِ خامشــــان نام و نشان ِ من چه شد؟
جنگــــی ِ در شکستــه ام زار و نــــزار و خستـــه ام
بــا دل و دســت ِ بسـته ام تیغ ِ زبان ِ مـن چه شد؟
خــانه به کـــام ِ دزد و مــن بســـته لبی ، ز بیم ِ تن
بـر سـر ِ خلق انجمـــن شــور و فغان ِ مـن چه شد؟
بیـــنم و ، هــای و هـو کــنم خیــزم و جستجو کنـم
تـا بـه ستیــــزه رو کـــنم تیر و کــمان ِ من چه شد؟
رانــــده ی بی پناهیـــم رنجــــه ی بــــی گـــناهیم
در تب ِ ایـــن تباهیـــم شــادی ِ جان ِ من چه شد؟ 
دل هــمه ســاله ، زار ِ غم جان همه روزه در ستم
با همه تاج و تخت ِ جم ، فر ِ کیان ِ من چه شد؟...
  • حامد احمدی
  • یک بار بحث از دو وجود است که با هم در می‌آمیزند. ناز ها و دلربایی ها می‌کنند تا آنجا که ذره ذره با هم وارد وادی دوستی‌ها می‌شوند. تو گویی دست یکدیگر را می‌گیرند و همدیگر را می‌کشند وسط بزم.

    اما یکبار، چیز سومی هست. به نام عشق. نیروی عشق، به قول حافظ، چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست.. این نیرو کارش این است که دام پهن می‌کند. تقصیر آن دیگری نیست، تقصیر دل عاشق پیشه خودش است. دلی که می‌تواند و عادت دارد به از خود فارغ شدن.. و خوشا به حال آنها که دل شأن در بند نیست و گاهی به نگاهی به پرواز درمی‌آید.

    واقعا تبریک دارد چنین دلی...

    پاسخ:
    سپاسگزار حضور شما مهربان شاعر

    بله منم با شما بسیار همعقیده هستم . دلست دیگر چه میشود کرد هر زمان هوائی را در سر می اندازد . ولی خوبست حال انسان در چم و خم احساسها درگیر میشود و چه سخت میبود اگر نبود

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی