حرف دلم را میزنم
سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۳۸ ب.ظ
چقدر بوی جوانی میدهد این سری شعرها.
یک التهاب ناب خاطره ساز و عاشق لطیف و پاک نوجوانی.
دلت چیزی را میخواهد، نمیگویی،نه از سر غرور،بلکه از سر حیا و ملاحظه کاری. مخفی شدن در پشت دیوار،مخفی شدن در پشت کلام... اما گاهی حرفی و اشاره ای و نگاهی،تا دل اندکی آرام بگیرد.
دل باید بی تاب باشد. نه حتما در حد این اشعار که یک کشش جوشان را روایت میکند، یک دهم این هم کافی است، باید دل ما انسان زنده است، برود،بچرخد،دوری بزند.. با وجود خودش بازی کند، وگرنه، بدانیم که دل اسیر شده. دل اسیر، صاحب ش را در نمیکند برای نشاط، برای بازیگوشی،برای نفس کشیدن.
من عاشق سکوتم و کم حرف دلم را میزنم
هر وقت دل شکسته ترم حرف دلم را میزنم
از تو شنیده ام که حریم خداست دلم
با تو از آستان حرم حرف دلم را میزنم
مثل فروغ دلخوش یک شام تیره ام
وقتی که از نهایت غم حرف دلم را میزنم
من عاشق سکوتم و رنجی همیشگی
با لهجه ی سیاه قلم حرف دلم را میزنم
دریا تویی و رود منم؛ رود رهگذر
یک روز می رسیم به هم حرف دلم را میزنم
آن وقت در کنار تو آرام می شوم
آن وقت با زبان دلم حرف دلم را میزنم
این نامه چند خط غم هر روزه ی من است
من شاعرم به لحن قلم حرف دلم را میزنم