چند وقتی هست شعر تازه ای در سر ندارم
چند بیتی تازگی ها گفته ام از عشق باور ندارم
یا به بودن در قفس بیش از گذشته خو گرفتم
یا دگر شوق پریدن نیست بال و پر ندارم
دردهای کمتری دارم ولی در قحط مرهم
بغض هایی در گلویم هست چشم تر ندارم
دور از چشم پدر در سردی شب های غربت
تازه فهمیدم که تاب دوری از مادر ندارم
زندگی سخت است در غربت ولی وقتی تو هستی
با تو هر جا باشم از آن خانه ای بهتر ندارم
هرکه هر حرفی دلش می خواهد از دنیا بگوید
من زبانی جز زبان عشق را باور ندارم
چند وقتی هست شعر تازه ای در سر ندارم
چند بیتی تازگی ها گفته ام از عشق باور ندارم
یا به بودن در قفس بیش از گذشته خو گرفتم
یا دگر شوق پریدن نیست بال و پر ندارم
دردهای کمتری دارم ولی در قحط مرهم
بغض هایی در گلویم هست چشم تر ندارم
دور از چشم پدر در سردی شب های غربت
تازه فهمیدم که تاب دوری از مادر ندارم
زندگی سخت است در غربت ولی وقتی تو هستی
با تو هر جا باشم از آن خانه ای بهتر ندارم
هرکه هر حرفی دلش می خواهد از دنیا بگوید
من زبانی جز زبان عشق را باور ندارم