پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۳۲ ق.ظ
-
۰
۰
- ۹۹/۰۶/۲۷
پاسخ:
مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم به سامان آفریدند
نه دستم از گریبان واگرفتند
نه در دستم گریبان آفریدند
نه دردم را طبیبان چاره کردند
نه بیدردم چو ایشان آفریدند
نیامیزد سر دردت به گردم
که دردم عین درمان آفریدند
ز من با آنکه بی او نیستم من
بیابان در بیٰابان آفریدند
زلیخا گو چمن گلخن کن از آه
که یوسف بهر زندان آفریدند
مرا گویی پریشان از چه روئی
سر و زلفش پریشان آفریدند
رضی از معرفت بوئی نداری
تو را کز عین عرفان آفریدند
دل نوشته های زیبا در مورد یادم نمی آید زیبا بود لذت بردم دستتون درد نکنه خواهرم موفق باشید.
تو را گم کرده ام اما کجا یادم نمی آید
کجا ول کرده ای دست مرا یادم نمی آید
به بدبختی به دست آورده بودم قلب سنگت را
چرا آسان مرا کردی رها یادم نمی آید
میان خواب و بیداری گمانم دیدمت با او
چه ظلمی کرده ای بر من روا یادم نمی آید
چه شب ها تا سحر با اشک خود چون شمع خو کردم
چه شب ها تا سحر گفتم خدا یادم نم آید
سراسر سوختی جان مرا با بی وفایی ها
به دل داغی زدی دیگر چرا یادم نمی آید
برایم یادگاری ماند تنها زخم و دلتنگی
خودت را بعد عمری بی وفا یادم نمی آید
شبیه صخره ای سنگی برای عاشقی بودی
من از تو غیر پژواک صدا یادم نمی آید
خودم را در تو گم کردم شبی بارانی و غمگین
تو را گم کرده ام اما کجا یادم نمی آید