کاش می آزردمت
- ۹۹/۰۷/۲۵
خواستم چیزی بگویم دیــــر شد
واژه هایم طعــمه ی تکفیــر شـد
قصه ی نـــا گفته بسیار است باز
دردهـــا خـروار خــروار است بـــاز
دستها را باز در شبـــهای ســـرد
هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد
مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها
می رسد ته مانده ی بشقابــــها
سر به لاک خویش بردیم ای دریغ
نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ
قصّـه هــای خوب رفت از یادهـــا
بی خبر مـــاند یم از بـــنیادهــــا
صحبت از عدل و عدالت نابجاست
ســــود در بازار ابن الو قــتهاست
گفته ام من دردهـــا را بارهـــــــا
خسته ام خسته از این تکرارهـــا
ای کــــه می آیدصدای گــریه ات
نیمه شـــبها از پس د یوار هـــــا
گــــیر خواهد کــــرد روزی روزیت
در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا
من بــه در گفتم ولیکن بشنو ند
نکته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا
خلیل جوادی
گاهی ادم کسایی که دوسشون را داره را ازار میده محض کنجکاوی تا ببین طرفت چه واکنشی نشون میده
چقدر قشنگه این شعر با خوندنش آروم می شم این شعر را تقدیم میکنم به خواهرم هستی ضمنا دل نوشته ها بسیار زیبا بود موفق و سلامت باشید.
کاش می مردم و دور از تو نمی ماندم دمی
کاش می مردم نمی آزردمت حتی کمی
کاش می مردم نمی دیدم زمن رنجیده ای
کاش می مردم نمی دیدم دلت دارد غمی
کاش می مردم به جایش تا ابد خندان بدی
کاش می مردم نمی دیدم به چشمانت نمی
کاش می مردم نمی دیدم گلم تنهایی ات
کاش می مردم نمی دیدم نداری همدمی
کاش می مردم نمی دیدم دلت بی طاقت است
کاش می شد مرگ من بر زخم هایت مرهمی