درد زن بودن
- ۰۱/۱۰/۳۰
عرض ادب و احترام
آنچه در آن مختصر بر آمد ، نه انگیخته از کدر سرای جان حقیر ، که پژواک لطافت احساس فرزانه بانوی سخن بود که زانوی ادب خماند به میل و اشتیاق در پیشگاه شما و نیز تعظیم سر .
زنگار اگر بود ،
دُر سخن
از سینۀ صدف
کی می تراوید
اینسان زلال
چون شبنمی
بر گلبرگ جانی .
شفاف نگاه « رسا »
در جام « گیتی » نما ،
بینشی تمام عیار ،
مصور کرده بی غبار .
تسلیم بانو اگر اینسان بُوَد
ترجیح میدهم هرگز زمانه نباشم پیش رویتان
که تیز تیری نهاده اید
میان کمان سخن
که از هر جا خورَد
زمانه ز هر سوی بدررد ( الان اختراع کردم واژه را ) ( مشابه : نمی گیگیریم )
« لبخند »
سایتان بر سر ما مستدام
و نگاه و قلمتان شیوا و مانا
با احترام
زیبا و دلنشین
نه از بابت مفهوم رنج درون شعر
بلکه از بابت صنایع ادبی شعر
که رنج مفهومی درون شعر ،
غمی دارد افزون از گنجایش جهان .
مانا باشید و هَزار سخن سرای این سرزمین
سراسر احترام ، سراسر تعظیم
عنایت فرزانه بانوی سخن سرزمین سوخته ام
قطرات شرم از کالبد نیمه جانم چنان فرو ریخت
که گویی
باران لطافت بهاری
شیشۀ پنجرۀ چوبی زهوار در رفته ای را .
باز تاب خمار اندیشۀ فرزانه بانوی سخن
از کوهستان سرد جانم
عین نئشگی دانش آموخته ایست
که پای تخته
سر شرم به زیر
همچون طوطی تکرار
درس انسانیت پس میدهد
بی آنکه عمق انسانیت آموخته از استاد را درک کرده باشد .
خمار اندیشۀ بانوی فخر
با هزار نئشگی دهر
معامله نکنم هرگز .
« نکره » هایی چون من حقیر
با آمیختن در اندیشۀ ناب خمار بانوی مهر
جای پایی می جوید میان « معرفۀ » سخن
یاری ام کنید تا بیاموزم
از کلاس ناب انسانیت شما
که جوانی تفکر خواب
هیچ نیرزد در مقابل بیداری پیری
و :
افسانه ها از آنجا پدید آمد
که انسانها به انکار واقعیتها پرداختند
و خوابها از آنجا شروع شد
که انسانها مفهوم افسانه ها را نفهمیدند
و بیداری
یک رویای دست نیافتنی ...
دست به سینه ، در محضر پیر فرزانه