
محزون نشسته ام که بیائی
در انتظار
عمریست رفته ای و منم
پاک غصه دار
اندر خیال خویش ترا
جستجوگرم
چندین خزان گذشت
کجائی تو نو بهار؟
#گیتی_رسائی

محزون نشسته ام که بیائی
در انتظار
عمریست رفته ای و منم
پاک غصه دار
اندر خیال خویش ترا
جستجوگرم
چندین خزان گذشت
کجائی تو نو بهار؟
#گیتی_رسائی

مادری بود چون نسیم بهار
بعد او نیست حسرتی درکار
شد سیه رنگهای گلشن ما
بر دل و دیده ام نشسته غبار
# گیتی_رسائی

نمی دانم
سفیدها سیاهها را خوردند که
سفید شدند
یا سیاهها سفیدها را خوردندکه
سیاه شدند
آخر این دنیا جزیره ی
آدمخوران است
#گیتی _رسائی
.jpg)
به خوابم آمدی با چشم گریان
به من گفتی ، پشیمانم پشیمان
مگر در خواب بینم این چنینی
ترا دیدم به بیداری غزلخوان
نگاه از من گرفتی وای برمن
به حسرت مانده ام سر در گریبان
چرا با من چنین کردی؟ ندانم
چه دیدی ؟ گین چنین دادی تو تاوان
نظر بر من نکردی از ره لطف
نظر بازی نمودی با حریفان
نخواندی از نگاهم سوز دل را
سرت گرم خوشی در جمع یاران
"رسا" عمریست میسوزد چه دانی؟
ندانی تو غم و سوزم بدین سان
#گیتی_رسائی

مرهم گذاشتی به خیالت ؟ نه درد بود
آهی برآمد از دل زارم . که سرد بود
دیگر مپرس حال مرا . رشته ها گسست
از من نمانده هیچ. همان هیچ گرد بود
#گیتی_رسائی

همه گفتند ره عشق نباشد هموار
گر چنین یار بود بر سر دوشت آوار
رفتم و دل به خطا کرد مرا همره خویش
من شدم عاشق و افتاد دلم از من پیش
من شدم مضحکه ی دست دل نا اهلم
بین مرا حال که در آخر خطِ جهلم
خنده دارد بخدا حال من و حال دلم
کو زبانی که دهم شرح ز احوال دلم
من شدم پیر و دلم عشق جوانی دارد
گشته چون کودک و امیال نهانی دارد
ترسم آخر به ره باد دهد هستی من
من نخورده همه جا جارزند مستی من
وای بر حال"رسا" ودل دیوانه ی خویش
گرگ دل کی به صبوری بشود همچون میش
#گیتی_رسائی

کاشکی در سینه ی من دل نبود
در میان موج و طوفان بود.درساحل نبود
کاشکی ارام بودم همچو دریا بی خروش
صاف و آبی رنگ .فارغ بودم از هرجنب و جوش
کاشکی یا سنگ بودم. یا کلوخ شوره زار
یا شرابی تلخ بودم تلختر از زهر مار
کاشکی از پای تا سر در تنم یک رگ نبود
آنزمان از شاد بودن در جهانم شک نبود
بار سنگینی به دوش من نهاده زندگی
هرکه دارد دل . بسوزد تا ته درماندگی
بس شنیدی یک دل بی غم نباشد در جهان؟
منکه با هر دم در آید از دهانم الامان
از تمام زندگی دارم شکایت گوش کو
بر تنم جای دو صد نیش است یارب نوش کو
ساقی و جام و شراب و لذت دنیا کجاست؟
این تن ناسور ما از غم ندیدست و نخواست
لااقل یک مرگ راحت کن نصیب جان من
تا رسم بی دردسر آنجا که هست جانان من
حسرتش باشد"رسا" این آخرین فریاد اوست
می کشد از سینه آهی . شکوه ها از داد اوست
#گیتی_رسائی

گفتم به نگاه ، باز دلتنگ شدم
با دیدن او ، با تو سر جنگ شدم
گفتا که بترسم ز هوسهای تو من
از گفته ی او به روی صد رنگ شدم
#گیتی_رسائی

به دشت آرزوها پا نهادم
وجودم را به رویا هدیه دادم
ندانستم که آنجا پر ز خار است
ولی این دل هنوز امیدوار است
مدارا می کنی اما نه با من
تو پروا می کنی اما نه با من
به درد خویشتن تا کی بسوزم؟
نمیخواهم درین رویا بسوزم
سرشکم گشته یار شام و روزم
نگه برمن مکن . بنگر به سوزم
بجان خویشتن می سوزدم دل
نبودم همدمش در حل مشکل
فقط غم روی غمهایش نهادم
همه آرامشش بر باد دادم
چنان آزردمش این بینوا را
تو گوئی بردم از خاطر خدا را
برایش هدیه ام درد و بلا بود
نبرد از بودنم لذت .جفا بود
ندانم قدر او اکنون. چه حاصل؟
همین دوراست گویا دور باطل
"رسا " بس کن . گذشته کار از کار
تو پیری و دلت هم گشته بیمار
#گیتی_رسائی

بردی تو دلم چه ظالمانه
بازیچه شدم چه عاشقانه
بگذشته بهارِ زندگانی
دیگر نزند گلی جوانه
#گیتی_رسائی

درد و غم را، همنوائی لازم است
مرده دل را ، همصدائی لازم است
درمیان جمع تنها زندگی کردن غم است
اندرین غوغای بی احساس
درد بیدوائی لازم است
#گیتی_رسائی

به جان دردم نهادی، شاد بودم
زدی خنده به من ، فریاد بودم
چه حاصل داشت این دیوانگیها
تو شیرینی و من، فرهاد بودم
#گیتی_رسائی

دادم به تو دل ، چه احمقانه
این بود ز گردش زمانه
یک عمر دل از همه ربودم
در دام تو من چو دانه بودم
گفتی که برو، کجا؟ ندانم
زین دام چگونه خود رهانم؟
من بسته ی دری و موی گشتم
وابسته به کوی و بوی گشتم
اسم تو به طالعم نوشتم
این بود تمام سر نوشتم
غافل که زمانه این نمیخواست
ما را بشکست و خویش برپاست
حالا به تقاص دل نشستم
تاوان منی که دل شکستم
بیهوده" رسا" مکن تو فریاد
اینست سزای آدمیزاد
#گیتی_رسائی

ارزانی تو هرآنچه دارم
آخر بجز ای غمت چه دارم
مُردست به سینه شادمانی
درد است و بلا همینکه دارم
#گیتی_ رسائی

من سرزده رفتم به مناجات ِ دل تنگ
تا شکوه کنم از ستم مردم صد رنگ
دیدم که شکستست ز بیداد زمانه
گفتا که ز احساس شدم همسفر سنگ
#گیتی_رسائی

تا کی به هزار چهره و رنگ؟
با هر کس و ناکسی کنم جنگ؟
دیوانه ام و خبر مرا نیست
دورم ز خودم هزار فرسنگ
#گیتی_رسائی

رفتست ز دل قرار و تابم
هرلحظه دچار اضطرابم
آسوده نی ام هراس دارم
بر داغ زمانه پاسدارم
برتارک این جهان غبارم
اشکم که ز دیدگان نبارم
از خویش بریده ام به یکبار
بد جور شدم چنین گرفتار
عادت شده بی قرار بودن
خود سوختن و شراره بودن
با درد زشب گذار کردن
بر کار جهان هوار کردن
هرحرف زاین وآن شنیدن
امید ز خویشتن بریدن
بر خواب و خیال دل نهادن
بر صورت مرگ بوسه دادن
آشفته تر از "رسا" کسی نیست
در باغ جهان چو او خسی نیست
#گیتی_رسائی

کجا هستی که دستم را بگیری؟
ز پا افتاده ام هنگام پیری
نداری آگهی از حال و روزم
ندانی حالِ ، دربند و اسیری
#گیتی_رسائی

مرا بین، مستِ مستِ روزگارم
بدینگونه درآورده دمارم
دلم بشکسته . کوبیده سرم را
دگر سودی دل دادن ندارم
#گیتی_رسائی

دل دیوانه تاب و تب ندارد
زسودای تو روز و شب ندارد
هنوز از عاشقی گرم است و بی تاب
زلبهایت هوس دارد می ناب
دمی دستم به مویت گه به رویت
گهی بوسه زنم بر خاک کویت
به روی سینه ات سر را نهادم
هنوز از گرمی آن لحظه داغم
نمیدانی چه حالی کردم آن شب
چو جامی زعشق روی تو لبالب
نبود از غم ز بی مهری نشانی
گمانم بود هنگام جوانی
هرآنچه گویمت از لذت خویش
فقط بر جان خسته میزنم نیش
تو رفتی و شدم سر در گریبان
بشستم همچو مرده دست از جان
"رسا" دلدادگان را بد سرشتند
دل از غم ، سینه از ماتم سرشتند
#گیتی_رسائی

تو رنجاندی مرا با بیخیالی
خبر از حال و احوالم نداری
چنان درماندگانِ بی سرانجام
نمانده بر من بیچاره حالی
#گیتی_رسائی

بیدرد کجا دیده کسی در عالم
زین حال شده زبد بَتَر من حالم
روز خوشی انگار نباشد در دهر
فریاد و فغان خوش نکند احوالم
#گیتی_رسائی

فراوان قصه دارم در دل تنگ
نه یک رنگ و دورنگ و بل دو صد رنگ
درون خویش دارم حال و روزی
گهی در صلح کامل . گاه در جنگ
#گیتی_رسائی

لبخند چو بر لب تو آمد
بادی شد و زد به آتش دل
خندید هرآنکه قصه بشنید
گردید دو باره پر تپش دل
#گیتی_رسائی

گردبادی که از دیار تو بود
دلم من را به پیچ و تاب انداخت
چونکه آغشته بود بر تن تو
بخدا بر دهانم آب انداخت
#گیتی_رسائی

ما بر دل خویش غم خریدیم
ما پرده ی عاشقی دریدیم
نزد همه ناسزا شنیدیم
از کوی پای کی کشیدیم؟
#گیتی_رسائی

شوریده چو ما کجا تو دیدی؟
فریاد زما کجا شنیدی؟
چون بنده مرا .کجا خریدی؟
کاخر تو ز بام ما پریدی
#گیتی_رسائی

دلداده و بی قرار و مستیم
ما بنده ی دولت اِلَستیم
بی نام و نشان و می پرستیم
بر آتش خویشتن نشستیم
#گیتی_رسائی

ما را اسیر نرگس شهلا نموده ای
اما چرا زلطف تو پروا نموده ای؟
هرروز با امید دلم خوش نموده ای
آخر چه دیده ای که حکم به فردانموده ای؟
#گیتی_رسائی

از ناله حد گذشته .جانی به تن نمانده
برما گنه ببخشا بر جان ما توان ده
دل برده این جهانت از عارف و از عامی
اما همه فریب است . من دانم و تو دانی
گفتی که در دو گیتی .خوشحال میتوان زیست
پنهان مکن .بگو که .خوشبخت درجهان کیست؟
هرگوشه پر ز درد است از صفر تا نهایت
ریزند بر دهان خاک تا گم شود صدایت
گفتی وفاست کارت ماجز جفا ندیدیم
از ناکس و زهر کس بس ناروا شنیدیم
صبر است چاره کار. ام کجاصبوری؟
خود شاهدی که دیگر در دیده نیست نوری
فریاد هم درین دهر دیگر گره گشا نیست
ای کاش ره نمائی .گوئی که چاره در چیست؟
رنجور گشته حالم. دنیا شده وبالم
یارب"رسا" بریده دیگر مده مجالم
#گیتی_رسائی