خدایا کاش کمی هم دمکرات بودی
یک لحظه ،فقط یگ لحظه
اون قلمتو میدادی دست بنده ات
شاید اون بد بخت یک جوری
تو زندگیش دخالت میکرد
بعد میگفتی ، خودت کردی
گیتی رسائی
خدایا کاش کمی هم دمکرات بودی
یک لحظه ،فقط یگ لحظه
اون قلمتو میدادی دست بنده ات
شاید اون بد بخت یک جوری
تو زندگیش دخالت میکرد
بعد میگفتی ، خودت کردی
گیتی رسائی
من دهانم بستم و نگاهت کردم
تو نگاهم دیدی
پس چرا درد دلم را تو نمی فهمیدی؟
گیتی رسائی
تا هســـــتی و هــــــستم ، به جهان، یار تو هستی
دلدار تو هســــــــتی ، گل بی خار تو هستی
بگذشت جوانی و ، دگر نیست توانی
آری به خدا مایه آزار تو هستی
گیتی رسائی
گفتند عشق ترا زنده میکند
بایک نگاه خویش ترا بنده میکند
مارانگاه کردی و ، دیدم حقیقت است
دنیا شدست عشق و به من خنده میکند
گیتی رسائی
تا عشق هست و توهستی جهان به پاست
دیگر مپرس
از منِ بی دل
که دل کجاست؟؟
گیتی رسائی
با یک کلام گفتی و رفتی . نگاه کن
این خانه را چگونه تو ویرانه کرده ای
گیتی رسائی
لب بسته ام که درد بسوزد درون من
این آتش دلست چو سر بنــــهی
داغـــــــتر شـــــود
گیتی رسائی
غم درون سینه غــــوغا کرده است
دیده را در گیر و ، رسوا کرده است
درد را بـــاران و ، خود را ابـــــــر تار
خـــوش در آنجا بزم برپا کرده است
گیتی ر سائی
مترسان مرا ، دردها دیده ام
چه شبها که تا صبح نالیده ام
چه دانــی تو حال دل زار من؟
زدی آتـــــش و باز خندیده ام
گیتی رسائی
آنم که نخورده گشته ام مـــست
دریــــــاب مرا که رفتم از دســـت
دیوانه شـــــــــدم برس به دادم
از چشم تو، نیستم شده هست
گیتی رسائی
مدیون تو و ، کمانِ ابروی توام
من دلشده ی نشئه ی جادوی توام
یک لــــــحظه نشد شـــــوی ز دنیایم گُم
خاکســـــــترم و خاک ســـر کـــــــــــوی توام
گیـــــــتی رســـــــــائی
گفتم که باخیال شده کار دل تمام
دیگر بس است
ما که خود اقرار کرده ایم
گیتی رسائی
ما به روی جاده ی خاکی پای میگذاریم
و او غبارش را جلوی ما بلند میکند
و بی پیرایه کفشمان را میبوسد
و ما او را با تلخی مینگریم
ما انسانیم و اوخاک
گیتی رسائی
سراب زیباتر از دریاست .
چرا؟؟؟
چون دریا را بایدکنارش باشی تا آب را ببینی
ولی
سراب در کویر هم به تو امید آب میده
گیتی رسائی
آزرده ام از جــــــور تو ای مــــــن به فدایت
من سوخته ام بس بکن این جور و جفایت
هر درد به رو درد نهـــــــادم تو چه دانی؟
من ظــــلم ترا می سپرم دست خدایت
گیتی رسائی
آرامم و آرام، ببین هستم رام
بی توش و توان چو ماهی افتاده به دام
بیهوده هوای دیدنت زد به سرم
تو آتش افروخته ،من هستم خام
دیوانگی منست ، تو بی گنهی
با یک نگهت ، روز به بختم شد شام
دیگر تو مباش در پی آزارم
آرامش من با نگهی گشته تمام
آسوده بزی که من زتو بگسستم
بدنام شدم که تشتم افتاد ز بام
دیگر به سرم نیست هوای هوسی
مخمور بُدَم ولی نخوردم یک جام
خاکم نشدست کوزه ، گردیده غبار
ای وای "رسا" مُردی و ماندی ناکام
گیتی رسائی
شاید که ترا دگر نبینم
در حــــــــسرت روی تو نشینم
جز غــــــــــم زتو بر دلم نمـــــــــــانده
مــــــــــن خار نــــــــــشان ِ گل بــــــــــــــچینم
گیتی رسائی
بگذار مرا رفته ز حال دل خویشم
من بی خبرم ،بی خبر از این دل ریشم
بـــــــــگذار مرا درد ز پایم بفــــــــــــکنــــــده
گرگ اســـــــــــــت جهان من بــــــــخداوند که میشم
گـــــــــــــــــیـــــــــــتــــــــــــی رســـــــــــــــــــائــــــــــــــی
گاه گویم بس کنم این ناله ها
بس کنم این گریه های بی صدا
بس کنم این شکوه ها و دردها
کاش میشد، کاش میشد ای خدا
گیتی رسائی
ماهی مرده هنوز چشمانش درخشش دریا را دارد
آخر او هنوز خوابِ آب و دریا را می بیند
و اینگونه مرگ چه شیرین است
گیتی رسائی
خوشا به حال اسیری که
آنقدر به بندهای اسارتش خو گرفته
که چشم انتظار صیادش نیست
گیتی رسائی
نا امــیدم از رها گشتن ز دام
من ازین بودن نبــــردم هــــــیچ کام
ساده دل بـــــــــــودم که افتــــــادم به بند
چون حبــــــــابم با دمـــــــــــی گردم تمـــــــــام
گیتی رسائی