عیب مجنونان ، گناهی نیست جز عاشق شدن
لذت عشق است و این دیوانگیها
الامان
#گیتی_رسائی
عیب مجنونان ، گناهی نیست جز عاشق شدن
لذت عشق است و این دیوانگیها
الامان
#گیتی_رسائی
کس نمی داند چه با من کرد آن برق نگاه
دودمانم سوخت و
کاشانه ام بر باد داد
#گیتی_رسائی
دلبر اَر رفت
بدنبال دل آزار مرو
مرده چون رفت
به گورش نتوانی دل بست
#گیتی_رسائی
با تو هوسِ گشت و گذاری نتوان کرد
یا رفتنِ در گوش و کناری نتوان کرد
آن به که روم دور و نباشم به کنارت
با آتش افروخته کاری نتوان کرد
#گیتی_رسائی
آمدی ، درد به دنبال تو آمد به تنم
خـــــنده ماسید به روی دهنم وز سخنم
با خــــــــــیال تو ، خیالم که شــــــب آرام شود
دســـــــــــــت بر دســـت نهادن . شده کارم ،چکنم؟
#گیتی_رسائی
مار پیچیده به دست و بالم
من بیــــــــچاره ببین خوشحالم
چاره ای نیست چه گــــــــــویم ؟چه کنم ؟
هیچکس هیچ نپرســــــــید چو دید احـــــــوالم
#گیتی_رسائی
دل را تو مپرس از چه خرابات شده
یا سینه ی ما طعمه ی آفات شده
در خویش نگر ببین چه کردی بامن
در بازی عشق، شاه ما مات شده
#گیتی_رسائی
تا گلی هست و ، گلستانی و، یار
یا تو داری همدمی اندر کنار
هیچ دیگر کم نداری در جهان
روی بر یار دگر هرگز میار
#گیتی_رسائی
ما را به صد اشاره تو در بند کرده ای
گــــــــویا نگاه خـــــــــــویـــش
نـــــــــــدانی چه میکند
#گیتی_رسائی
تو بارانی و من ابر بهارم
تو میخندی و من اندوه بارم
توئی رقصان و لرزان و دلارام
زچشم تر چه گویم ؟جویبارم
#گیتی_رسائی
رفتم ز دلش ، نشان ما را نگرفت
چون تیر شدو ، کمان ما را نگرفت
هر ناله که آمد ز دلم هیچ نگفت
اِستاره شد آسمان ما را نگرفت
#گیتی_رسائی
شاهد دیوانگیهایم فقط آئینه بود
رنگ را بر رنگ بردوزم فقط آئینه بود
آن غم دیرینه را آئینه میدانست و من
درد را بر درد اندوزم فقط آئینه بود
میفروزم همچو شمعی گرچه پیداو نهان
همدم این قصه پردازی فقط آئینه بود
درمیان انجمن چون غنچه می بستم زبان
ناله میگردم شنیدارش فقط آئینه بود
وه چه حالی داشتم در لحظه ی دیدارها
محرم اسراز آن سوداگری آئینه بود
اندرین ویرانی بگذشته های تو "رسا"
آنگه بشکسته به غمخواری فقط آئینه بود
#گیتی_رسائی
در دیار ما فقط دلدادگی دیوانگیست
ما ز مادر واله و شیدا به دنیا آمدیم
#گیتی_رسائی
آنچنان دل داده ام کز خویش ماندم بی خبر
بین عشاقت من بیچاره می کردم خطر
من کجا و تو کجا و آن همه دیوانگی؟
حسرتم این بود شاید بر منَت افتد نظر
#گیتی _رسائی
انــــــــــــــــگار نـــدیده ای ، نـــــــــدانم
از چـــــــــــــــشم تو هم که مــــن نهانم
بشنیـــــــــــــــدم هرآنـــچه بیـــن ما بود
با زخم زبان ز دشــــــــــــــمنانـــــــم
حالیــــــــست چه گویمت چه دانی؟
شــــــــــــــــــد تیره و تار این جهانم
دیگــــــــــر نه امید نــــــــــی توانی
فرســـــــــوده شــــــده تمام جانم
از درد چــــــــــــو مار پیچ در پیــچ
گردیده تـــــــــمام استــــــــخوانم
چون نیـــــــست "رسا" توان یاری
من چون تو اسیـــــــــر و ناتوانــم
#گیتی_رسائی
لب بســـــتن ما شـــــــد آبــرویت
مرگ من و دل شــــــــــد آرزویـت
گفتم که شـــــــدم خراب رویـــت
خوردم مـــــــــــی تلخ از سبویت
گفتــی که بســـــوز تا که هســتی
اینســت ســــــــزای می پرســــتی
دردیـــــــــــست که بـــــــود آرزویت
خود ریشه ی خویشتن شکستی
گفتـــــــــم که هنوز مستِ مستم
زان ساغر مـــــــی که بود دستم
باز آ و ببیــــــــن تو حــــــال مارا
من همچو"رسا" ز خویش رَستم
#گیتی_رسائی
با دلـــــــــــــــشدگان مکن درشتی
دردیـــست که به روی درد کِشتی
آتــــش شود و ، دلت بســـــــــوزد
کوهی بشود ســـــــــــزای مشتی
#گیتی_رسائی
تو به دنبال کسی در هوسی
تو چه دانی که چه دردیست
غم
بی همنفسی
#گیتی _رسائی
به هوای نفسی ، دل شده پابند کسی
چون به کنج قفسی
رفته زدل هر هوسی
کاش بودی تو کسی
تاکه به دادم برسی
#گیتی_رسائی
تا اشک هست و تو هستی و
شامِ غم
ما را به هیچ بزم ِ دگر
احتیاج نیست
#گیتی_رسائی
کاش چون فرهاد با غم آشنائی داشتم
می شکستم سنگِ دل
وز غم رهائی داشتم
#گیتی _رسائی
ما را شکسته ای و
ز یاران گسسته ای
گویا هوای خانه ی
بیگانه کرده ای
#گیتی_رسائی
دیدار تو همیشه مرا بود آرزو
دانم که ریخت آن می و ، بشکسته آن سبو
#گیتی_رسائی