رفته از کف اختیارم سالها
خویش را نفرین نمودم بارها
تا بدیدم من ترا بی خود شدم
گل کجا دارد نظر بر خارها
#گیتی_رسائی
رفته از کف اختیارم سالها
خویش را نفرین نمودم بارها
تا بدیدم من ترا بی خود شدم
گل کجا دارد نظر بر خارها
#گیتی_رسائی
با عشق خیالی تو عمری به سر آمد
اکنون بنگر
جز تو خیالی به سرم نیست
#گیتی_رسائی
دیگر ز مهر و ماه ندارم شکایتی
برما نداشت لذت دنیا عنایتی
هرکس که آمدست همین بوده ماجرا
دراین زمانه هیچ ندیدیم راحتی
#گیتی_رسائی
گفتم غزلی به عشق رویت
هرکس که شنید ناله سرداد
گویا همه در غمم شریکند
این درد به مرده بال و پر داد
#گیتی_رسائی
ما را حریص کردی و رفتی به راه خویش
دیگر مزن تو دم
زوفاو صفا و مهر
#گیتی_رسائی
تو چه دانی که چه عشقیست
درون دل من
که به یاد تو به هرگوشه
غزل میخوانم
#گیتی_رسائی
مدیون توام که برده ای دل
عمریست برای بیدلان من
سرلوحه ی عاشقانه هستم
#گیتی_رسائی
چه دردها
چه آرزوها و
چه عشقها که
به گور سپرده میشود
گورستان گلستان دردهای پژمرده است
#گیتی_رسائی
در سنت ما دیدن روی تو حرام است
همچون می نا خورده که
عمریست به جام است
#گیتی_رسائی
چون دهان وا میکنم . شرمنده باشم از سخن
درد می آید برون از سینه جای هرکلام
نیست دیگر قدرت پنهان نمودن درد را
تشت رسوائی من افتاده است از روی بام
#گیتی_رسائی
سبک مغزان سبکبالند و آزاد
ندارد قرف ویرانه و آباد
درون خویش دارند عالمی خوش
رهایند همچو بردگی دردل باد
#گیتی_رسائی
زبس رفتم ره بیهوده ای را
نمانده بر تنم دیگر توانی
کنون چون سالگان بی سرانجام
فقط مانده برایم آسمانی
#گیتی_رسائی
هرکسی دیوانه شد دارالمجانین جای اوست
گر زخود باشد نشانش وای بر سودای اوست
هرکسی آمد به دنیا عاقبت بازنده است
جای پای درد های بیکران سیمای اوست
#گیتی_رسائی
چه درد آور شده این زندگانی
اگرچه جان به پای آن فشانی
فقط حرص است و آز و سوز بسیار
چه حاصل گر زتو ماند نشانی؟
#گیتی_رسائی
به جان آمدم از بدِ روزگار
برایم شد این زندگی کارزار
زبس بار بردم به بیهودگی
شدم از غم و درد زار و نزار
کلک خوردم از هرکه غمخواربود
ندیدم به عمرم یکی غمگسار
بهر دست دادم ندادند پس
نکردند جبران یکی از هزار
زبان باز بودند و ظاهرفریب
کنون مانده از جسم و جانم غبار
ندانم چه کردم درین رهگذار
نصیبم نشد جز غم بیشمار
کنون زار و نالان و بی بهره ام
شده دام دنیا و منهم شکار
"رسا" را جهان کرده آویز دست
نداند چه سازد درین گیر و دار
#گیتی_رسائی
با این خیال خوش که نظر کرده ای به ما
صدها قصیده گفته به دیوار قاب کرده ام
#گیتی_رسائی
ما را نیاز نیست به رفتن ز کوی تو
در خاک غربتیم و خرابِ خیال و خواب
#گیتی_رسائی
درحسرت دیدن تو هردم
هرگز تو ندانی که چه کردم
سیلی زده ام به صورت زرد
بر دیده کشیده سرمه ی سرد
صد منت نا به جا کشیدم
از دشمن و دوست بد شنیدم
گفتم که ز راه بر نخیزم
با دشمن و دوست می ستیزم
تا دست به گیسویت رسانم
آتش بزنم به جسم و جانم
تا بوسه زنم به خاک پایت
جان و دل خود کنم فدایت
کی دیده درین جهان چو من مست
تنهاست "رسا" که این چنین هست
#گیتی_رسائی
دلربائی مکن که بیمارم
منکه عمریست دل بدهکارم
آسمانیست سنیه ی تنگم
من جوانی ز تو طلبکارم
#گیتی _رسائی
چه سحرها که با تو طی کردم
همنوازی به سوز نی کردم
همچو مجنون ز خویشتن رفتم
در بهاران هوای دی کردم
یاد آن نرگس خمارینت
زهر بر جام جای می کردم
من بدانم که تو نمیدانی
صد غزل نذر شاه ری کردم
شب و روزم به یاد میگذرد
چه گناهی ؟ کجا و کی کردم
که چنین گشته ام اسیر تو من
چو"رسا" اشتباه هی کردم
#گیتی_رسائی
رنگین کمان را به خانه ام دعوت کردم
آمد و نیامدی
باران را از خاطر برد
و دل به آسمان سپرد
#گیتی_ رسائی
گویا آسمان هم درمانده بود
این را از اشکهایش فهمیدم
وقتی تو دستم را رها کردی
#گیتی_رسائی