نابودم
جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۹ ق.ظ
ز آتشی که نشاندی به جان من ، دودم
که لحــــظه ای به خدا در بَرَت نیاسودم
فغان و درد مرابــــود حاصلم زین عـشق
خیال هســـت که هستم ، ولیک نابودم
گیتی رسائی
ز آتشی که نشاندی به جان من ، دودم
که لحــــظه ای به خدا در بَرَت نیاسودم
فغان و درد مرابــــود حاصلم زین عـشق
خیال هســـت که هستم ، ولیک نابودم
گیتی رسائی
.....................................
تو مشغولی به حسن خود ، چه غم داری ز کار ما ؟
که هجرانت چه میسازد همی با روزگار ما ؟
چه ساغرها تهی کردیم بر یادت ، که یک ذره
نه ساکن گشت سوز دل ، نه کمتر شد خمار ما
به هر جایی که مسکینی بیفتد دست گیرندش
ولی این مردمی ها خود نباشد در دیار ما
ز رویت پردهٔ دوری زمانی گر برافتادی
همانا بشکفانیدی گل وصلی ز خار ما
تو همچون خرمن حسنی و ما چون خوشه چینانت
از آن خرمن چه کم گشتی که پر بودی کنار ما ؟
ز دلبندان آن عالم دل ما هم ترا جوید
که از خوبان این گیتی تو بودی اختیار ما
نمیباید دل ما را بهار و باغ و گل بیتو
رخ و زلف و جبینت بس گل و باغ و بهار ما
ز مثل ما تهیدستان چه کار آید پسند تو ؟
تو سلطانی ، ز لطف خود نظر میکن به کار ما
چه دلداری ؟ که از هجران دل ما را بیازردی
چه دمسازی ؟ که از دوری بر آوردی دمار ما
به قول دشمنان از ما ، خطا کردی که برگشتی
کزان روی این ستمکاری نبود اندر شمار ما
ز هجرت گر چه ما را پر شکایتهاست در خاطر
هنوزت شکرها گوییم ، اگر کردی شکار ما
بگو تا اوحدی زین پس نگرید در فراق تو
که گر دریا فرو بارد بنفشاند غبار ما
اوحدی مراغه ای
////////////////////////////////////////////////