
خمار آلود روزم، شام مستم
مپندارید من باده پرستم
چنان در خویش غرقم فارغ از کس
به تیماری دل در شب نشستم
#گیتی_رسائی

خمار آلود روزم، شام مستم
مپندارید من باده پرستم
چنان در خویش غرقم فارغ از کس
به تیماری دل در شب نشستم
#گیتی_رسائی

ای کاش زمانه ی من و تو
یک لحظه ز یکدگر جدا بود
امروز دگر حزین نبودم
در روی زمین فقط وفا بود
#گیتی_رسائی

بر آفتاب حسد میبرم که می تابد
به پرچم گل سرخی که سر فرو برده
به ماهتاب حسد میبرم که در شب تار
هزار سینه ی تاریک را چراغان کرد
به سنگ و خاک و به آب از چه من
حسد نبرم؟
که نیستی ز پَسِ بودنم
نمایان است
#گیتی _رسائی

درین سیاه چال زمانه
ندیده ام دل ِ خوش
همیشه حسرت خندیدنی ز دل بوده
صدای قهقهه پر کرده گوش دنیا را
مرا سکوت غم آلوده ای به دل بوده
چنان به بودن دنیا شدیم وابسته
دمی ز رنج زمین و زمان نیاسوده
دلم پر است ز دردی که تاب ِ گفتن نیست
قلم ز دست من ناتوان . زمانه بربوده
سیاه میکنم این نقطه های خط چین را
"رسا" هر آنچه که گفتست
غم ز دل بوده
#گیتی رسائی

دیوانه اگر شدی . نگیری سامان
راهیست که رفته ای . ندارد پایان
خوش باش و دگر سراغ از عقل مگیر
گر درد تو این بود؟ ندارد درمان
#گیتی_رسائی

شنیدم میرسد دنیا به پایان
جهان بازیست از بهر خدایان
ز شادی گاه ما را مینوازند
گهی با درد ما را میگدازند
زمانی این ،زمانی آن بَرَد جام(برنده میشوند)
ندانسته گرفتاریم در دام
به باران رحمت آرد. چون شود بیش_
شود سیلی خروشان بر تن ریش
شود کیفور و لرزاند جهان را
به صدها تیر آراید کمان را
گهی از پیش و گه از پس براند
به دنبال خودش ما را کشاند
خدایا بس کن این ترفندها را
خرابش کن تو یکسر این جهان را
شده خونابه از سر تا به پامان
فرستی درد. اما نیست درمان
"رسا" رنجور گشت و زار و نالان
خداوندا بس است . نفرست باران
#گیتی _رسائی

دانم که دگر نیست امید دیدار
از خانه ی دل نمانده غیر از آوار
بیهوده شدم بسته و وابسته ی دل
دیگر نَبُوَد مرا به بودن اصرار
#گیتی_رسائی

افسوس که عمرم به تمنا طی شد
یک لحظه بهار آمدو صدها دی شد
این بود سراسر همه زندگیم
این قافله ی عمر ندانم
کی آمد ؟کی شد ؟
#گیتی_رسائی

مرا بین . دل به دیدار تو بستم
چه پلها را که پشت سر شکستم
برایم مانده روزی چون شب تار
به حسرت مانده دستم روی دستم
#گیتی_رسائی

ز تو بیداد و از من عشق بسیار
توئی آئینه و من نقش دیوار
چه حاصل داشت عشق بی سرانجام؟
زمن جز غم نمانده هیچ آثار
#گیتی_رسائی

دمی بی ما به سر بردن حرامت
بدون ما سفر کردن حرامت
دل ما را شکستی . خانه آباد
به عشرت جام می خوردن حرامت
#گیتی_رسائی

مده پندم . گذشته کار از کار
چنان رفتم . نبودم هیچ انگار
ز خود رفته ندارد اختیاری
شدم مدفن به زیر خاک خروار
#گیتی_رسائی

گفتی سزاست گر که فدای تو
جان کنم
جان جهان توئی، به فدایت
جهان کنم
#گیتی_رسائی

رفتی تو ز دیده ام ، خیالت اینجاست
صیاد بیا، بیا، شکارت اینجاست
صد تیر حرامِ منِ بی جان کردی
هرگز تو مپرس، بیقرارت اینجاست
#گیتی_رسائی

دانم که ترا نیست . هوایم به سرت
هستم بخدا هنوز من دربدرت
بگذشته گذشته و . ندارم هوسی
چشمم به دراست تا بیاید خبرت
#گیتی_رسائی

بند است دلم به تار موئی
افتاده به سر هوای روئی
سرمستم و مستی ام بهانه
ناخورده شکسته ام سبوئی
#گیتی_رسائی

شکایت کردم از دنیا ، بَتَر شد
ز دردم آدم و عالم خبر شد
چنان وا مانده ام در کار دنیا
فقط شادم که عمرم در گذر شد
#گیتی_رسائی

هرکجا باشم نباشی تو . خرابست حال من
هرکه می بیند نمی پرسد دگر احوال من
بی صدا فریاد خاموشم . میان انجمن
رنگ رخسارم خبر ها داده از احوال من
#گیتی _رسائی

میگویند
الفیا سی و دو حرف است
ولی من فقط دو حرف آن را
یه یاد دارم
ت _ و
#گیتی_رسائی

لب از لب تا گشودم هرچه گویم
فقط نام تو آمد بر زبانم
تو میخواهی فراموشت کنم من؟
بود بیرون چنین کار از توانم
# گیتی_رسائی

هزاران آرزو در دل نهفتم
شدم غمخوار خود ، با خویش گفتم
بشد عمر و صبوری گشت ذاتم
عجب آشی برای خویش پختم؟
#گیتی_رسائی

ز عاشق گشتنم کردی پشیمان
شدم بازیچه ی دستت چه آسان
بیا لب تر بکن تا جان سپارم
اگر چه بسته ای با غیر پیمان
#گیتی_رسائی

صدها شرار ِ غم به تنم نیش میزند
چون زخمه ای که بر تن درویش میزند
عمریست سینه ام شده جولانگهی ز درد
گشتم چو برزگر
که بر دل خاشاک خیش میزند
#گیتی_رسائی

چه ها دیدم ، شنیدم، در گذشتم
به خود گفتم ندیدیم، در گذشتم
ولی تا چند باید دیده بستن؟
گران باری خریدم در گذشتم
#گیتی_رسائی

مگو با کس . چه آوردی به روزم
چنان اسفند بر آتش فروزم
گناهم بود دلبستن . وگرنه
زمین بر آسمانت را بدوزم
#گیتی _رسائی

مرا دل ناگرانم کرده ای تو
چنان آتش به جانم کرده ای تو
شب و روزم شده درد آشنائی
چه بی تاب و توانم کرده ای تو
#گیتی_رسائی

مصلحت گفت که دوری
زتو دوری باید
عشق می گفت که صبر است
صبوری باید
صبر در دل نَبُوَد
طاقت دوری نتوان
ناصحی گفت ازین راه
عبوری باید
#گیتی_رسائی

سحر از عشق به مهتاب پناهنده شدم
چشم من بود پر از اشک و به لب خنده شدم
حالتم حال ِ دلِ دلقکِ پیری شده بود
خنده شد زیب لبانم ز غم آکنده شدم
#گیتی_رسائی

به زمانی که دلم بود هوا خواه تومست
شیشه و جام بیفتاد ز دستم بشکست
مست چشم تو شدم مست ز دنیا رفتم
مانده یک عمر غم هجر تو بر روی دو دست
#گیتی_رسائی