درمیان تیرگیها آفت جانم شدی
مرگ بر این خاطرات تلخ
بردار و برو
#گیتی_رسائی
لبریز شدم ز درد و پوسید تنم
صد زخم بمانده از غمت بر بدنم
با این تن بی توان کشم بارگران
با خویشتن ِ خویش فقط در سخنم
#گیتی_رسائی
مادر به کجاست ؟ آیت عشق کجاست؟
آن مونس و همدم و مه و مهر کجاست؟
آنکس که کنارش آتشم خاموش است
آن خرمن و گلستان پر شعر کجاست
#گیتی_رسائی
میزند بر سینه ی من داغ، سوزِ دیگران
دردهای این عزیز و رنجهای این و آن
تا بهکی بارِ غم ایام می بایدکشید؟
پیر گشتم اندرین دوران بظاهر بس جوان
#گیتی_رسائی
ما را نمی کند غم دلدادگی زها
داغیست بر تنم که ندارد دگر دوا
سالی گذشت و ماه و شب و روزهمچنان
صدها جفا بدیده ، ندیدیم یک وفا
#گیتی_رسائی
مرگ است راه گریز از هوای تو
گویا که زاد مادر من ، من را برای تو
حالا کجاست تا که ببیند چه میکشم
باید رسد به داد من اکنون خدای تو
#گیتی_رسائی
شراب آورد یارم
من نخوردم
خودم را دست
غمهایم سپردم
تطاهر تا به کی
با بیخیالی
شدم خسته زبسکه
خویش خوردم
#گیتی_رسائی
بیا و باز با من سرگران باش
کنار من، تو یار دیگران باش
ندارم طاقت یکدم جدائی
تو خورشیدی به شام من عیان باش
#گیتی_رسائی
خیالم آشنا با درد هستی
نه می خوردی . نه اینکه می پرستی
زخواب خوش شدم بیدار آندم
چه آسان دیدم از من دل گسستی
#گیتی_رسائی
دل را مشکن بیش شکستن هنری نیست
در کوچه دل شکستگان نقل تری نیست
ما را تو مترسان زجفاهای نکرده
آنرا که هوانیست به سر، بال و پری نیست
چون یوسف ناکرده گنه در ته چاهم
خنجر تو مزن جان برادر ، سپری نیست
گفتی ندهم یک سرموبت به دو عالم
کو موی؟ کجا؟ برتن بیمار سری نیست
بیهوده مکش زحمت ویران شدن من
آنسان شده ام مسخ که از من اثری نیست
گفتم که نسیم آید و بوی خوشش آرد
او رفته از اینجا و بدین کو گذری نیست
دیدند همه درد دل و رنج "رسا" را
افسوس به غمخواری ما چشم تری نیست
#گیتی_رسائی
نشسته ام که بیائی ، به این امید و نشد
دل از کفـــــــم بربائی ، به این امید و نشد
هـــــــــزار بار ترا دیده ام بـــــه رویاهــــــا
هــــــــنوز دارم و دارم به دل امیــدو نشد
ببـــــین که خانه ی ما را امیـــد ویران کرد
چه بیهده به تو دل بـــــستم و امید و نشد
چـــــــقدر وعده ی ترک تـــرا به خود دادم
به آتـــشی بنشستم به این امید و نشد
کــــــــجا امــید ؟ که ما را بهم رســاند باز
دگر به هــــــــم نرساند مرا امیـــــدو نشد
ز ســـــــرنوشت ندارم امــــــــــید بهبودی
نشان بمن ندهد وعــــــده ی امید و نشد
دل"رســـــــــا"بنهایت به درد آمده اســت
هــــــنوز بر سر عهدم به این امیدونشــــد
#گیتی_رسائی
ما را به خیال و خواب
بُردَست غمت
چون مادر مهربان
بخوردست غمت
هر روز بهانه ی
ترا میگیرد
بهر من بینوا
خریدست غمت
#گیتی_رسائی
آتش زده ای بر من دیوانه
حلالت
بردی خبر از من بر بیگانه
حلالت
گفتی بروم در بَرِ اغیار
نشینم
گفتم که برو. خانه و میخانه
حلالت
#گیتی_رسائی
آنکس که به امید تو
ما را بنشانید
مارا به سر سفره ی
ناجیده نشانید
عمری زتو دیدیم جفای
همه عالم
دریا شده یک قطره
که بردیده نشانید
#گیتی_رسائی
دلبری کردی و رفتی و
خیالت خوش بود
راست گفتی
که چو من در نظرت خار و خس و خاشاکیم
#گیتی_رسائی
ترا در خویش دیدم
این عجب نیست
بغیر از تو مرا
از خود خبر نیست
نگه در آینه هرگاه
کردم
ترا دیدم زمن
دیگر اثر نیست
#گیتی_رسائی
گرچه میدانم ز نالیدن نگردد حال به
در کنار این و آن کی میشود احوال به
گفت با من ناصحی
گاهی صبوری پیشه کن
چون ورق برگشت میگردد برایت فال به
#گیتی_رسائی
دردیست بی دوا ، تو بگو کو دوای درد
آتش زدَست . خانه ی ما را نگاه سرد
خاکستر است حاصل این درد بی دوا
فصل بهارهست ولی روی گشته زرد
#گیتی_رسائی
کاش جای دل سپردن
آن زمان
می ربودم دل ز دستت
ناگهان
نادمم اکنون و ناچار و
خموش
نیست دیگر بر مرادم
این جهان
#گیتی_رسائی
اگر اینجا به دادِ من نرسی
در قیامت تقاص میگیرم
من شنیدم جزا همین دنیاست
تو رهائی و من به زنجیرم
این عجب گر غم ترا بینم
همچو مجنون ز عصه میمیرم
هرچه درداست در تو برتن من
من به احساس خویش درگیرم
هرچه آمد سرم زجور و جفا
نکنم شکوه بود تقصیرم
سر سپردم به آنکه بی دل بود
چونکه خود کرده نیست تدبیرم
من ازین بودن و ازین هستی
به خداوندی خدا سیرم
حال دلخوش شدم به روز جزا
شاید آنروز برکشم تیرم
می کشم هرچه ، از خیال خوش است
چون"رسا" مستحق تکفیرم
#گیتی_رسائی
هوسی نیست که پابند جهانم بکند
مرده ام
پیشتراز آنکه مرا مرگ نهانم بکند
رنج مردن نبود بیشتر از زیستنم
گرچه دانم کَمَکی عشق جوانم بکند
آتشی هست درونم که مرا می شکند
گردهان باز کنم ، غرق گناهم بکند
همچو آئینه ی بشکسته درون خویشم
دردِ سختیست مرا دشمن جانم بکند
هرنفس، درد فرو میرود و می آید
کاش میشد که به یکباره تمامم بکند
آسمان تو"رسا" ابری وگه طوفانیست
قرعه ی مرگ کجا هست به نامم بکند
#گیتی_رسائی
ایمان و زهد من شده ای گل فدای تو
یک لحظه نیست بی تو بی یاد روی تو
عمری شده زمن سپری در دیار کفر
#گیتی_رسائی
رنگ زردم را چو می بینی خزان را یاد کن
از من دیوانه بگذر . عاقلان را یاد کن
گرچه میدانم ندانی حال و روزم راولی
یادایام گذشته وز بهاران یاد کن
#گیتی_رسائی
خیالت آسمان داور ندارد؟
شده بی صاحب و آخر ندارد؟
شود روزی پشیمانت ببینم
درخت خشک بار و بر ندارد
#گیتی_رسائی
خنده کنان آمدم ؛ تا که ببینم ترا
گریه کنان میروم ؛ تا که نبینم ترا
خنده ی بی مدعا؛ گریه بی های و هو
بین چه نصیبم شده ؛ تا بفریبم ترا
#گیتی_رسائی