رنگی ز وقا در تو ندیده ام ، ازین می سوزم
از تو به خدا رسیده ام ، ازین می سوزم
بر خویش زدی تو رنگ ِ صدگونه ریـــــــا
گفتند و شنیده ام ، ازین می سوزم
#گیتی_رسائی
رنگی ز وقا در تو ندیده ام ، ازین می سوزم
از تو به خدا رسیده ام ، ازین می سوزم
بر خویش زدی تو رنگ ِ صدگونه ریـــــــا
گفتند و شنیده ام ، ازین می سوزم
#گیتی_رسائی
گفتی به همه عزیز، من مردنیــــــــــــم
هستی تو طبیب و نسخه ام می پیچی
این هـــست عیان ز رنگ رخساره ی ما
تو لقمــــه چرا دور سرت می پیـچی؟
#گیتی_رسائی
رخساره مکن نهان ، دلم می شکند
اشکم بشود روان ، دلم می شکند
درحسرت آندمم که افتد نگهت
هرگز تو مشونهان،دلم می شکند
#گیتی_رسائی
به من گفتی که در حسرت نشینم
به محشر روی ماهت را ببینم
بیا بنگر که محشر در دل ماست
مده وعده به من ای نازنینم
#گیتی_رسائی
صد بار گفته ای که خیالت زسر کنم
اما خیال نیست خیالت
حضور توست
بر مامگیر خرده دل بینوای ما
جز با خیال نفس کی برآورد
#گیتی_رسائی
دل را ز برم بردی و گویا خبرت نیست
یک لحظه تو از کوچه رندان گذرت نیست
تا چند نشینم به امید گل رویت"
یک خاطره از آنهمه گویا به سرت نیست
#گیتی_رسائی
خواندی به گوش من تو ز عشقی که ناب بود
از آخرش چه گویمت ؟ عین عذاب بود
دردم فزون شدست و نماندست چاره ای
ای کاش هرچه دیدم و گفتی به خواب بود
# گیتی_رسائی
دیدم که با نگاه به من میکنی خطاب
زین بیشتر تو مکن خانه ام خراب
اما چه سود؟ از کف ما رفته بود عمر
افسوس رفته بود همچو حبابی به روی آب
#گیتی_ رسائی
گفتند با هوس تو مکن خانه ات خراب
زیرا هوس بود چو سرابی زنقش آب
اما هوس به زندگیم رنگ داده است
من بی هوس به کُنج قفس میشوم کباب
#گیتی_ رسائی
بگذار مرا، که من سزاوار غمم
دردست قضا ، دچار صد پیچ و خمم
در دیده ببین نگاه من یخ بسته
دیگر نبود نشانی از آه و دمم
#گیتی_رسائی
من را به جرم اینکه
ترا دوست داشتم
این روزگار
بد
به حسابم رسیده است
#گیتی_رسائی
بیهوده بود چرا کنم آه و فغان؟
کو دادرسی؟ ندیده ام من به جهان
گربود. نبود این جهان پا به هوا
خالیست . مبند دل به پیدا و نهان
#گیتی_رسائی
امیدت را گرفتی تا بمیرم
چو دانستی که بر مهرت اسیرم
زبان شکوه را از من گرفتی
کنون دیگر چه حاصل ؟پیرِپیرم
#گیتی_رسائی
به دردم آشنا کس را ندیدم
بَتَر از شمع در جمعی غریبم
نمک در دست من رنگی ندارد
هنرمندم که خود را می فریبم
#گیتی_رسائی
در دل هوس و هوا نمانده
دردیست ، ولی دوا نمانده
آتش بزنم به این جهانی
درآن بجز از ریا نمانده
ما را بهوای عشق سوزاند
ازما بجز از قبا نمانده
ما را بفریبد او به صد رنگ
دیگر بخدا ، خدا نمانده
آتش زسرو زپا گرفتیم
برگیست ولی نوا نمانده
تاکی گله ؟ تا به کی شکایت؟
در قالب تن شفا نمانده
اینجاست که ناله بی اثر ماند
جان بر تن بینوا نمانده
آخر رچه خوشدلیم و خندان؟
چون هست جفا ، وفا نمانده
گفتند که لب ز شکوه بربند
گشتیم رثا ، "رسا" نمانده
#گیتی_رسائی
گمانم بود ، یار نکته سنجی
ز دانائی چو الماسی به گنجی
ولی افسوس تند و ناشکیبا
زبان باید ببندم تا نزنجی
#گیتی_رسائی
خموشم ، درد بیدرمان همین است
شدن ساکن به هیچستان همین است
به سینه میزنم هرلحظه نیشی
ندانی ، درد مجنونان همین است
#گیتی_رسائی
نگه کردم ؛ نفهمیدی؛ نگفتم
چه آتشها به پا شد با نگاهت
گذشته سالهاو سالها ؛ من
درآتش سوختم ؛ این شد گناهت
#گیتی_رسائی
هرازان وعده میدادم که روزی
ترا بینم . شود عبرت گذشته
بگویم هرچه باید گفت ،اما
ندانستم که آب از سر گذشته
گیتی_رسائی
دیدم که میروی تو و گفتم
به چشم خویش
اشکت نگاهدار تا که نداند
چه میکشم
#گیتی_رسائی
داغ باید دیده باشی تا
بدانی حال من
اینکه لب بستم ز گفتن
معنی اش دیوانگیست
#گیتی_رسائی
این عجب باشد
غمت با من مدارا میکند
هرچه میگویم برو
انگار صاحبخانه است
#گیتی_رسائی