
ز ترس آبرو از دل گذشتم
شدم غافل ولی عاقل گذشتم
به نزد این و آن محبوب گشتم
بغیر غم نگشته سرگذشتم
#گیتی_رسائی

ز ترس آبرو از دل گذشتم
شدم غافل ولی عاقل گذشتم
به نزد این و آن محبوب گشتم
بغیر غم نگشته سرگذشتم
#گیتی_رسائی

ز یک دیوانه پرسیدم ، دلت چند؟
که دانم نیستی بر هیچ پابند
بگفتا از کجا دانی چه حالم؟
که من برغم چو کشتی بان سوارم
گذشته از سرم آبِ زمانه
دلم از کوه غم دارد نشانه
زنادانی خریدار دلی تو
دلم بر تو بسوزد، غافلی تو
نمیدانی تو فرق شیشه و سنگ
امانم را بریده این دل تنگ
بجای دل به سینه درد دارم
درونی داغ و آهی سرد دارم
نمیدانی، از اینرو طالبی
نه ای دیوانه اما جالبی تو
مرا دیوانه پنداری ، ندانی
ندیدم عاقلی در زندگانی
همه دیوانه ، اما خودستائیم
نمیدانیم ما اهل کجائیم
جهان آئینه ی رخساره ی ماست
نگر خود را پر از دیوانه آنجاست
برو خوش باش گر آئینه داری
دلی از کس مجو گر دل نداری
مکن منع منِ دیوانه ی مست
که همچون من بسی دراین جهان هست
دلم بر روی دستم مانده فریاد
چرا بفروشمش ای خانه آباد؟
"رسا" دارد برای تو پیامی
مخر دل اندرین دنیای فانی
#گیتی_رسائی

نمانده حسرتی در دل، بجز هیچ
چه حاصل بودن و بودن ،بجز هیچ
گرفتم عمر بگذشت از دو صد سال
چه ماند از تو در دنیا؟ بجز هیچ
#گیتی_رسائی

شدم در زندگی همچون حماری
که هرلحظه به شکلی برده باری
زمانی همچو کوهی پر صلابت
کنون مانده ز جسم و جان غباری
#گیتی_رسائی

ز چشم تو نگاهم را بریدم
بجز از درد در عشقت ندیدم
در آغوش خیال و در دل باد
درین سوداگریها غم خریدم
#گیتی_رسائی

نشانم ده گلی از باغ امید
نلرزانم ز نومیدی چنان بید
نمی گویم بیا بنشین کنارم
دلم را گرم گردان همچو خورشید
#گیتی_رسائی
گفتند بگو غمت ، سبک میگردی
هرگز تو منه به روی دردت دردی
گفتم چه کنم ؟ لبم زغم دوخته است
بس کرده وفا و دیده ام دمسردی
#گیتی_رسائی

بیهوده ز ما تو پا کشیدی
یک بنده چو ما کجا تو دیدی؟
مستی شراب خود چشیدی
ازما تو بگو چرا بریدی؟
#گیتی_رسائی

مردم دنیا میخندند
و ما در حالیکه اشک حسرت در چشمانمان
برق نفرت در دلمان است
برایشان آرزوی مرگ می کنیم
تف بر مسلمانی ما
#گیتی_رسائی

میسوزم و نیست حسرتی در دل تنگ
کی رخنه کند نور درون دل سنگ
در چشم نمانده نور و در تن جانی
انگار اجل زند به سازم آهنگ
#گیتی_رسائی

بمیرم تا که حالم را بدانی؟
اسیرم کرده ای ای زندگانی
درین سودای رنگا رنگ دنیا
ندیدم رنگ و رخسار جوانی
#گیتی_رسائی

به چشمانت قسم باید بمیرم
کجا دیگر چو تو دلبر بگیرم
اگرچه جز بلا از تو ندیدم
زبخت بد به دامت من اسیرم
شب و روزم شده گُل با تو گفتن
ندارم کار غیر از غصه خوردن
نداری عیب اما سرگرانی
غمت با من خودت با دیگرانی
به دورت با دل و با دیده گشتم
به عشقت از همه عالم گذشتم
نبوده قسمتم با من بمانی
بدان بی تو نکردم زندگانی
گذشتِ روز و شب کرده تمامم
نمیخواهم دمی دیگر بمانم
هزاران شکوه دارم ،کو زبانی؟
چه حاصل چونکه بگذشته جوانی
"رسا" اینست رسم جاودانی
خوش آن باشد بمیری و ندانی
#گیتی_رسائی

مردم دنیا میخندند
و ما در حالیکه اشک حسرت در چشمانمان
برق نفرت در دلمان است
برایشان آرزوی مرگ می کنیم
تف بر مسلمانی ما
#گیتی_رسائی

عابد شدم ترا به خدا واگذاشتم
چون شاهدی بغیر خدا من نداشتم
دیدم که نیست امیدی به رحمتش
کافر شدم ترا به خودت واگذاشتم
#گیتی_رسائی

کاش مجنون حال ما را می شنید
وانگه
از لیلای خود دل می برید
#گیتی_رسائی

به دستم داده دنیا سخت کاری
ندارم پیش یاران اعتباری
رهائی گشته رویای محالی
زسر تاپا نمانده جز غباری
#گیتی_رسائی

کشیدم بس ملالتها من از دل
درین دنیا زدم صد دور باطل
نهادم غم به روی غم به هردم
بُدَم چون موج سرگردان به ساحل
#گیتی_رسائی

مرا یک ساقی و صد جام باید
تو را صد رنگ و صدها کام باید
مپرس، آسان بدامت من نیایم
نه با دانه ، برایم دام باید
#گیتی_رسائی

بود درد تو از توانم بیش
زده اکنون به جسم و جانم نیش
نتوانم دمی بیاسایم
آری اینست قسمت درویش
#گیتی_رسائی

به گمانم که منِ دلشده
با فکر و خیال تو جهان را دیدم
پس خطا نیست که با فکر تو باید میرم
غرض اینست که من
خوش به بیماری خود خو کردم
#گیتی_رسائی

بی خبر بودن تو
عشق منِ مشتاق است
چون تنم از تب این عشق
همیشه داغ است
#گیتی_رسائی

گویا خدا مرا ز برای غم آفرید
لطفی نموده بهر دلم همدم آفرید
دریاست لایزال بزرگّی همتش
سهم مرا ببین که ز دریا نم آفرید
#گیتی_رسائی

هرلحظه دلم به نشتری آزردی
و آنگاه به خنده خاطرم آزردی
میسوزم و نیست چاره جزسوختنم
اینگونه چرا شکسته را آزردی؟
#گیتی_رسائی

رفتم که فراموش کنم یاد ترا
ویرانه کنم خانه ی آباد ترا
اما بخدا شکست خود را دیدم
دیدم به دو چشم خویش بیداد ترا
#گیتی_رسائی

گفتم منگر مرا که بی تاب شوم
چون شمع به پیش چشم تو آب شوم
یک عمر تقاص عاشقی را دادم
گر تلخ نمودمی ، می ناب شدم
#گیتی_رسائی

دل را مشکن . شکست دل آسان است
اما چو شکست عید ما قربان است
رفتی و نمانده از دلم هیچ به جا
هرزخم سزاوار دو صد تاوان است
#گیتی _رسائی

دل من دشت جنون بود و نمیدانستم
سینه ام غرق به خون بود و نمیدانستم
غرق بودم به خیالاتی و خوابی دلخوش
تیر عشقی به تنم بود و نمیدانستم
#گیتی_رسائی