
صبوری چاره ساز عاشقی نیست
سرشت عشق زآتش مایه دارد
#گیتی_رسائی

گفته بودی میروم
سردرگریبان میشوی
مینشینی کنج خانه
زار و گریان میشوی
رفته ای حالا ببین
لبخند بر روی لبم
گرببینی حال من
سوزان و نالان میشوی
#گیتی_رسائی

یکشب دل دیوانه ز من خواست
که مهمان تو باشد
چون دل بدهی گوش به فرمان
تو باشد
او دید ترا مست به دامان
رقیبان
دل کند از آن لحظه
که جانان تو باشد
#گیتی_رسائی

شد خانه من ،
خانه قول و غزل تو
شد سینه من ،
سوخته از نقل تر تو
گردی تو نظر برمن و ،
خود باخته گشتم
شد حسرت من
بودن یک لحظه برتو
#گیتی_رسائی

پرسیده ای زما که چرا
دلشکسته ایم ؟
دل داده ایم و بر سر خاکش
نشسته ایم ؟
حسرت کشیده ایم و لذت دنیا
ندیده ایم ؟
بر روی دل حصار غمت را
کشیده ایم؟
بگذشته ایم زخویش
ترا برگزیده ایم ..
#گیتی_رسائی

گاش میشد
به شانه هایت تکیه کنم
ببوسمت و برای همیشه
ترکت کنم
و تا عمر دارم این خاطره را
زندگی کنم
#گیتی_رسائی

یک قلم آمد به دستم تا که نقاشی کنم
آسمان را آبی و
گلهای سرخ و
برگها ی سبز را
بردرختان قهوه ای
بر سنگ زنگ زرد را
صفحه پر شد از هزاران رنگ
اما ای دریع
مانده بودم من کجا باید
کشانم نقش روی خویش را
#گیتی_رسائی

همیشه پیله ی تنهائیم خدای منست
همین بود به جهان دین و مذهب و کیشم
چه خوب شد که خودم را درین جهان دارم
که بی خیال شوم زانکه میزند نیشم
خراب گشته اگر حال من ز نامردیست
منی که مرهم آزردگان ِ دل ریشم
هزار شکر که مردن همیشه پابرجاست
که خورده ام زپس و پیش خنجر از خویشم
میان اینهمه نامردمان صدها رنگ
مثال ِ بودن در شعله های آتیشم
بهرکه بسته شدم بهرسادگی و صفا
بزد به تیر جفا از کنار و از پیشم
"رسا" مکن گله دنیا همیشه این بوده
بترس زان که تظاهر کند که من میشم
#گیتی_رسائی


بردار دست از دل
بیجاره ای چو من
افتاده ام به ورطه ی دیوانگان
خموش
#گیتی_رسائی

من آن نخورده شراب ِ همیشه مدهوشم
به داد من نرسیدی ببین
که خاموشم
به دل سپرده ام این راز از چه میپرسی
اجل نهاده به دو صد مهر
حلقه بر گوشم
#گیتی_رسائی

رساندی جان به لبهای من
ای عشق
من این دانم نبودم، بودی
ای عشق
هرازان همچو من را
جان گرفتی
تو شاهنشاه گورستانی
ای عشق
#گیتی_رسائی

راهم نمی دهند چو پیرم به محفلی
گویا که نیست در کف پیران دگر دلی
هرخط که اوفتاده به رخ شرح عاشقیست
می خواند این خطوط اگر هست عاقلی
#گیتی_رسائی

بیهوده مزن داد ، فلک گوش ندارد
خود را مکن آلوده ، که آغوش ندارد
او داند و درمانده و وامانده درین راه
جامش ز برای من و تو ، نوش ندارد
#گیتی_رسائی

دیدم ســــــــــــر بازار حراج دل بود
جنس همه شان ز رنگِ آب و گِل بود
رفتـــم که سوا کنم دلی ناب ولی
افسوس نبود و سعی من باطل بود
#گیتی_رسائی

رنگی ز وقا در تو ندیده ام ، ازین می سوزم
از تو به خدا رسیده ام ، ازین می سوزم
بر خویش زدی تو رنگ ِ صدگونه ریـــــــا
گفتند و شنیده ام ، ازین می سوزم
#گیتی_رسائی

گفتی به همه عزیز، من مردنیــــــــــــم
هستی تو طبیب و نسخه ام می پیچی
این هـــست عیان ز رنگ رخساره ی ما
تو لقمــــه چرا دور سرت می پیـچی؟
#گیتی_رسائی

رخساره مکن نهان ، دلم می شکند
اشکم بشود روان ، دلم می شکند
درحسرت آندمم که افتد نگهت
هرگز تو مشونهان،دلم می شکند
#گیتی_رسائی

به من گفتی که در حسرت نشینم
به محشر روی ماهت را ببینم
بیا بنگر که محشر در دل ماست
مده وعده به من ای نازنینم
#گیتی_رسائی

صد بار گفته ای که خیالت زسر کنم
اما خیال نیست خیالت
حضور توست
بر مامگیر خرده دل بینوای ما
جز با خیال نفس کی برآورد
#گیتی_رسائی

دل را ز برم بردی و گویا خبرت نیست
یک لحظه تو از کوچه رندان گذرت نیست
تا چند نشینم به امید گل رویت"
یک خاطره از آنهمه گویا به سرت نیست
#گیتی_رسائی

خواندی به گوش من تو ز عشقی که ناب بود
از آخرش چه گویمت ؟ عین عذاب بود
دردم فزون شدست و نماندست چاره ای
ای کاش هرچه دیدم و گفتی به خواب بود
# گیتی_رسائی

دیدم که با نگاه به من میکنی خطاب
زین بیشتر تو مکن خانه ام خراب
اما چه سود؟ از کف ما رفته بود عمر
افسوس رفته بود همچو حبابی به روی آب
#گیتی_ رسائی

گفتند با هوس تو مکن خانه ات خراب
زیرا هوس بود چو سرابی زنقش آب
اما هوس به زندگیم رنگ داده است
من بی هوس به کُنج قفس میشوم کباب
#گیتی_ رسائی

بگذار مرا، که من سزاوار غمم
دردست قضا ، دچار صد پیچ و خمم
در دیده ببین نگاه من یخ بسته
دیگر نبود نشانی از آه و دمم
#گیتی_رسائی

من را به جرم اینکه
ترا دوست داشتم
این روزگار
بد
به حسابم رسیده است
#گیتی_رسائی

بیهوده بود چرا کنم آه و فغان؟
کو دادرسی؟ ندیده ام من به جهان
گربود. نبود این جهان پا به هوا
خالیست . مبند دل به پیدا و نهان
#گیتی_رسائی

امیدت را گرفتی تا بمیرم
چو دانستی که بر مهرت اسیرم
زبان شکوه را از من گرفتی
کنون دیگر چه حاصل ؟پیرِپیرم
#گیتی_رسائی