
قلم را می کشم بر روی کاغذ
که شاید نقشی از رویت ببینم
بهر خطی نشانی می نشانم
شده همدم قلم بر روی کاغذ
#گیتی_رسائی

قلم را می کشم بر روی کاغذ
که شاید نقشی از رویت ببینم
بهر خطی نشانی می نشانم
شده همدم قلم بر روی کاغذ
#گیتی_رسائی

دیدم ترا به خواب و
دلم خوش به خواب شد
تعبیر خواب داغ ترا
بردلم نهاد
#گیتی _رسائی

شرح غم ترا به چه کس گفته ام ، بگو
غیر از غم تو من چه غمی خورده ام ، بگو
افتاده ام ز پا و ندانی تو حال من
غیر از تو بار غم ز چه کس برده ام ، بگو
#گیتی_رسائی

شده کارم که با دنیا بسازم
هنرمندی کنم خود را نبازم
ربس سودم لبم را روی دندان
بمانند چکش بر روی سندان
به رنگ خون لبانم رنگ دارد
تو گوئی لب به دندان جنگ دارد
خموشم لیک غوغائیست در دل
چنین بزمی تماشائیست در دل
صدای طبل درد از سینه آید
به هر لحظه صدایش می فزاید
چو سنتوری شکسته می زند چنگ
صدای ناله خیزد جای آهنگ
سرودش آه باشد ، آهِ غمناک
کشد چون سرمه بر چشمان نمناک
یکی مستِ می ست انگار آنجا
بریده گوئیا افسار آنجا
خلاصه داستان خنده داریست
نمیداند کسی کارش چه کاریست
شدم خاموش، اما می فروزم
کنون با سوزن غم لب بدوزم
"رسا" بهتر که خود با خود بسازی
همان بهتر که خود را خود نوازی
#گیتی_رسائی

به تن درد و به سینه مانده حسرت
به لبها مانده جای پای نفرت
چنان سیرم ازین بودن به دنیا
که گفته؟ هست دنیا جای عشرت
#گیتی_رسائی

به دل ماندست حسرتهای دیرین
چو گوهی سخت و تاریک است و سنگین
دچارم ، چاره ام را خود ندانم
چه کس گفتست دنیا هست رنگین؟
#گیتی_رسائی

فریاد کنم ، زدیده فریاد
دادست زمانه این به من یاد
جای دل خوش ،به من دهد پند
سهراب کجاست گویدت چند؟
صد زهر بداده گفته ات نوش
گردد چو زمان شود فراموش
افسوس تو حال ما ندانی
مائیم زمین تو آسمانی
ای کاش چو ما به بند بودی
دست بسته ی صد کمند بودی
آزاده توئی و ما گرفتار
تو بر سر کار و ما سر دار
هستی تو سواره ما پیاده
مادر چو ما بینوا نزاده
ما سوخته ایم از پس و پیش
بس کن تو دگر مزن به ما نیش
اکنون تو بیا به ما وفا کن
مار ا تو به حال خود رها کن
بیهوده"رسا" مکن تو ناله
این حکم شده به تو حواله
#گیتی_رسائی

تا نگه کردی به من
بیخود شدم از خویشتن
مانده بودم من زمین را بنگرم
یا عرش را
#گیتی_رسائی
س
سوزم از آندم بُوَد
کز من گذر کردی
ولی
یا نگاهت سوی دیگر بود
یا روی زمین
#گیتی_رسائی

ز رنگ رفته ام و
آبرو نمانده کمی
به این امید که بینم ترا
به قدر دمی
#گیتی_رسائی

وقت رفتن کاش میدیدی که
بغض خویش را
با چه استادی زچشمان تو
پنهان کرده ام
#گیتی_رسائی


تو رفته ای و زمن بریدی؟
بر آنهمه مهر خط کشیدی؟
گفتم به تو دل سپرده بودم
گفتی زتو دل بریده بودم
آتش زده ای تو جسم و جانم
از ریشه به مغز استخوانم
کی از تو گلایه من نمودم
آتش زده ای به تار و پودم
هرجا که به قهر رفته ای تو
بر دیده ی من نشسته ای تو
از من تو عتاب کی شنیدی؟
بد کرده ای و بدی ندیدی
چون من نبود سزای این عشق
درد است به دل به جای این عشق
حالا تو بیاو حال من بین
گر هست ترا خبر ز آئین
بر سوختنم کمی نظر کن
بی خویش ز کوی من گذر کن
این حال "رسا" ترا بسوزد
آتش بزند به شام و روزت
#گیتی_ رسائی

گفتند بیائید قبا در سربازار
حراج است
گفتم اگرم نیست قبا
سینه داغ است
مارا چه نیاز است
که دلسوخته هستیم
بهر تن ما
دیده ی دلدار قباهست
#گیتی_رسائی

رفتم که بگویم دگرم
بار غمی نیست
گفتن به تو انگار خودش
کار کمی نیست
افتد نگهت بر نگهم
رفته ز خویشم
بر دیده ی بی تاب من
انگار نمی نیست
#گیتی_رسائی

کی باورم شود که درین روزگار بد
پنهان میان خار و خس و برگهای زرد
درچشم من عیان بشود تازه نو گلی
شادان کند مرا بزداید ز روی گَرد
آرد پیام مهر برایم چه دلنشین
از یاد من برد همه آن روزهای سرد
خواهم ولی توانِ سپاسم نمانده است
مادر بزرگ را برهاندی ز هرچه درد
خواهد "رسا" برای تو ای مهربان پسر
رخشان درآسمان ادب همچو شیرمرد
#گیتی_رسائی
************************

لبخند بزن چو گل به رویم
تا تازه شود هوای کویم
دریاست دل ای دُرّ یگانه
بودِ تو ، بوَد همه وجودم
#گیتی_رسائی

چرا خدا به سئوالهایم جواب نمیدهد
کجاست؟ازچه وحشت دارد؟
آه گویا کافر شدم . خدا که وحشت نمیکند
خدا ویران میکند
خدا هرچه میخواهد میکند
خدا از دیگتاتورها بیزار است
خدا رحمان و رحیم است
مانده ام این خدا را کجا باید پیدا کنم ؟
چراسنگ را به در بسته میزند
چرا هرگس میخواهد از خدا
چیزی بپرسد کافر است؟؟
#گیتی_رسائی

من را دگر از دست غمت نیست رهائی
دیگر نکند فرق برایم ، تو کجائی
هرجا که تو باشی غمت اینجاست کنارم
این درد مرا کشت و به کف نیست دوائی
#گیتی_رسائی

عمریست زمانه جز غم و درد
سوغات برای ما نیاورد
یگروز زعشق گرممان کرد
با وعده ،وعید نرممان کرد
چون دید خوشیم با دل خویش
چون مار بزد به جانمان نیش
چون سرد شدیم اندرین کار
از را دگر بکرد آزار
آورد برایمان ره آورد
یک بارِ پر از غم و پر از درد
از خوان کرم هرآنچه را داد
صد درد بجای آن فرستاد
زآنجا که به بازویش توان بود
زد تیر هرآنچه در کمان بود
یک یک همه را به جان نشان رفت
فریاد از آن به آسمان رفت
صد شاخه ز مرگ زد جوانه
این بود " رسا" غم زمانه
#گیتی_رسائی

ندانستم تو گوهر بودی و من
چه بیرحمانه از عشقت گذشتم
ندارد سود صد افسوس خوردن
که خود این سرنوشتم را نوشتم
#گیتی_رسائی

از عشق به نا کجا رسیدیم
از خویش فراتر گزیدیم
فریاد زدیم نا شیانه
از چرخ و زگردش زمانه
دادیم زدست هرچه دادند
صد سنگ به راه ما نهادند
دیدند که ناتوان و زاریم
در خویش خمیده بی قراریم
دربسته بُدیم و سنگ خوردیم
هی بار به روی بار بردیم
چون وازدگان بی سرانجام
مردیم و نبرده از جهان کام
گفتند که زنده ایم اما
جز حسرت و غم نمانده از ما
گردیده رکاسه صبر سرریز
ای مرغ اجل دگر به پا خیز
من همچو"رسا" کشم به آغوش
آن جام که میدهی کنم نوش
#گیتی_رسائی
زنده بودن سعادت نیست
زندگی هم سعادت نیست
وقتی دردمندان را می بینم
احساس میکنم که نبودن سعادتست
زیستن اینگونه سعادت نیست
سنگ باش تا سالیان دراز
برجای مانی
سنگ نه میخندد و نه میگرید
تکان هم نمیخورد
نه میدزدد و نه دزدیده میشود
نه ظالم است و نه ظلم می بیند
سنگ است
او هست ، فقط هست
شاید او دارد تقاص ما رااز
طبیعت میگیرد
#گیتی_ رسائی

آفتابم ، رُخ مپوشانم ، پریشان میشوم
میکنی تحقیر
از زن بودنم دارم پشیمان میشوم
#گیتی_رسائی