صبوری تا به کی؟
از پا فتادم
درین سوداگری
دل را نهادم
نمیدانم رهم را من
زچاهم
نه تنها دل
سرو جان را بدادم
#گیتی_رسائی
صبوری تا به کی؟
از پا فتادم
درین سوداگری
دل را نهادم
نمیدانم رهم را من
زچاهم
نه تنها دل
سرو جان را بدادم
#گیتی_رسائی
نخواندم کتابی و ، ملا شدم
گهی پیش و گه زیر و بالا شدم
بهر رنگ و رو دیده ام دردها
بُدَم قطره و ،حال دریا شدم
#گیتی_رسائی
افسوس ، چه بیهوده به تو دل بستم
با رفتن تو، ز خویشتن بگسستم
وامانده کبوتری ز پرواز شدم
مجنون شدم و به جام می پیوستم
#گیتی_رسائی
ما را خراب کردی و
گفتی
که بوده ای
آری ، ولی
ترا ز روز ازل
ما شناختیم
#گیتی_رسائی
وه چه سنگین است بار زندگی
از ازل تا آخرش درماندگی
بی جهت گویا به دنیا امدیم
حاضل یک عمر شد شرمندگی
#گیتی_رسائی
گفتند چرا سر بهوائی
دنیا پر معشوقه ، تو بی برگ و نوائی
گفتم ز جهان رفته .نباشد زخود آگاه
مائیم در اینجا
تو نگفتی که کجائی؟
گیتی#رسائی
عشق است که دیوانه کند هر بشری را
زان پس بخرد بر خود و دل هر خطری را
از چشم بَرَد نور و توان از نن و از جان
ماند به مثل مرغک بی بال و پری را
#گیتی_رسائی
صد بار دلم بردی و
هر بار به رسمی
دیوانگی اینست که
پابند تو هستم
#گیتی_رسائی
سَر خوردم و بیهوده غلط
بار تو بردم
هرجا که تو بودی به قفا
نام تو بردم
#گیتی_رسائی
به سینه دردهایم
لخته گشته
که عمری با خیالت
زنده بودم
تو گوئی مرده ام من
بی خیالت
اگر بار نفس باشد
به دوشم
#گیتی_رسائی
شرم بادم زتو
گر در بَرِ کس شکوه کنم
لذتی برده ام
از اینهمه بی سامانی
#گیتی_ رسائی
هرکجا مسکن گزیدم ، یا بهرکس رو نمودم
جز غم و حرمان ندیدم
جز دَم نالان ندیدم
کو نشان از آدمیت؟
آدم و انسان ندیدم
#گیتی_رسائی
حالم نداند؛ آنکه ندارد غم فراغ
من با خیال و؛ خیال و؛ خیال تو
عمریست رفته ام . به دیار خیالها
شاید بیابمت
اما گمم، گمم
به خم کوچه باغها
#گیتی_رسائی
بنشسته ام به خاک و ؛ دلم در مسیر باد
گشتم اسیر و بنده و ، گشتم اسیر یاد
رفتم ردست و ، نیست مرا یار و همدمی
دنیا زهر غمش به دل این حقیر داد
#گیتی_رسائی
زبس ناله کردم ، خودم خسته ام
دلم را به روز جزا بسته ام
که شاید تو باشی کنی داوری
بگیری تو حقم ، ازاو نگدری
مرا دیدو ،رویش زمن برگرفت
و نامردمی کردن از سر گرفت
نه انگار بودش، نه انگار من
فقط بار افزود بر بار من
خدایا ، فقط من به تو دلخوشم
خوشی کردو میدید من ناخوشم
ندارد حنایش به پیش تو رنگ
خدایا بزن مغز او را به سنگ
که جزتو"رسا" را نباشد پناه
تو دانی که او کر با من چها
#گیتی_رسائی
نوازش ندیدم از او ذره ای
به پیشش بُدَم همچنان بره ای
مروت در آن گرگ هرگز نبود
کجا گرگ داند غم بره ای؟
#گیتی_رسائی
به من مگو تو برو، حال من تو میدانی
توآتشی که درونم به پاست میخوانی
دلم اسیر تو بود و ، نگه به سوی دگر
کنون چه حال و چه روزم ؟ مگرنمیدانی؟
#گیتی_رسائی
با یک نگاه ، زندگی من حرام شد
بردل نهاد حسرت و، عیشم تمام شد
روزم به یاد و، نیمه شبم با خیال تو
زآنروز کاسه ی چشمم دوجام شد
خون دلست میهمان شبانگاه و روزمن
با توسن خیال، دانه ی عشق تو دام شد
#گیتی_رسائی
نگه کردی و ، بگذشتی تو از من
چنان بادی، زدی آتش به خرمن
نبودی آگه از حالم در آن روز
بجای اشک،خون ریزم به دامن
#گیتی_رسائی
دل به دست آر ، من کسی هستم
گرچه در چشم تو، خسی هستم
بشکستی مرا نفهمیدم
گنهم چیست؟
اینکه دل بستم؟
#گیتی_رسائی
گفتی شراب رنگ ز رخسار ما گرفت
این سرخی از نگاه تو بر دیدگان ماست
#گیتی_رسائی