۰۲
تیر
پرسید جوانی ز منِ پیرِ خراب
آیا شود از عشق شوی خانه خراب؟
گفتم نزنی اگر به آتش دستی
با جرعه نمیرسی به حال مستی
گر با نگهی زپا بیفتی بر خاک
افتی تو به دوزخی سیاه و غمناک
من خانه خراب گشتم و خانه به دوش
فریاد زدم . عشق به من گفت خموش
اینست تمام هستی ام از بودن
سر را به سر خاک نهادن ،سودن
افسوس نمانده چاره ای در برمن
این حال کجا بود؟ کجا؟ باور من؟
امروز "رسا" به عشق دیروز خوشست
بیداد که خاک بود،برباد نشست
گیتی رسائی