شنیدم بر لبت نام من آمد
به روی گل تو گوئی شبنم آمد
چنان مستم از آنشب تا به امروز
بجان خسته ی من مرهم آمد
#گیتی_رسائی
شنیدم بر لبت نام من آمد
به روی گل تو گوئی شبنم آمد
چنان مستم از آنشب تا به امروز
بجان خسته ی من مرهم آمد
#گیتی_رسائی
میان گریه خندیدن حرام است
بدون درد نالیدن حرام است
منم آن دلقک بی های و بی هو
به شب خواب شفق دیدن حرام است
#گیتی_رسائی
امشب خیال روی تو حالم خراب کرد
یاد گذشته ها ی دور دلم را کباب کرد
دیگر حساب عمر ز دستم برون شده
من را درین زمانه اجل هم جواب کرد
#گیتی_رسائی
توانستم که بی تو
بگذرانم عمر را
گفتی عجب دارم
تو از دل بی خبر هستی و
من گفتم عجب دارم
#گیتی_رسائی
مکن با خود مرا دشمن . که خویشم
مسلمانم، نباشد کفر کیشم
نمیدانی تو حال و روز من را
وگرنه کی زنی اینگونه نیشم
#گیتی_رسائی
می شود ای نازنین یادم کنی؟
بی خبر آئی ، مرا شادم کنی؟
پای بگذاری به روی دیده ام
من خرابم پاک، آبادم کنی؟
#گیتی_رسائی
شرمم آید که نگاهت بکنم . پیش همه
یا شکایت زغم دل بکنم . پیش همه
گرچه سخت است چنین خود شکنی میدانم
کاش میشد که رهایت بکنم پیش همه
#گیتی_رسائی
دل با من و ، من با دل و، ما خسته ازین دهر
از دستِ اجل شهد بود ، کامم از این زهر
خوردم غمِ این و ، غم آن و، غم یاران
هر روز غمی روی غمی هست درین شهر
#گیتی_ رسائی
دل ِ بینوا تا به کی غم خورَد؟
بجای شر و شور ، ماتم خورَد؟
بوَد خسته از گردش روزگار
شده عادتش . خون ز جامم خورَد
#گیتی_رسائی
جوان بودم . از عشق پیرم کنون
چو شام سیه .تیرو تارم کنون
چنان رفته ام از خود و خویشتن
نه کاه و . نه کوهم. غبارم کنون
#گیتی_رسائی
شررها ز تو خورده بر جان من
چنین آتشی سوخت بنیان من
چه سود است فریاد و افغان من
غلط نیست گر رفته بر باد ایمان من
#گیتی_رسائی
به یادت هست روزی روزگاری؟
کنارت داشتم صبر و قراری؟
دلم با درد و غم کی آشنا بود؟
به چشمانت نگاهم مبتلا بود
صدایت بود آهنگ و سرودم
نگاهت بود گرمای وجودم
دمی بی تو نبود اندر خیالم
نفس در سینه ام میشد وبالم
دریغا رفت همچون بادِ سَرسَر
گل باغ جوانی گشت پرپر
کنون دارم غمِ هنگام پیری
بدست خاطراتم . چون اسیری
خوشا آنکس که مُرد اندرجوانی
نشد بار دلش این زندگانی
به هرساعت هزاران غم ببینی
ازین گلشن بجز ماتم نچینی
"رسا" پیران به سینه زرد رنگند
به زیر چرخ گردن خرده سنگند
#گیتی_رسائی
که بودی کین چنین خامم نمودی؟
به یک ناز نگه رامم نمودی؟
نشستی در کنارم همچو مهتاب
چو آتش بودم آرامم نمودی
ز بی تابی بُدَم در تاب و در تب
قدح بودم ولی جامم نمودی
ز شهد عشق گفتی از برایم
شرابی ناب در کامم نمودی
اسیرم کردی و بگذشتی از من
رها بودم تو در دامم نمودی
"رسا" را برده بودی عرش اما
به یک غمزه چنین زارم نمودی
#گیتی_رسائی
نشاندم داغ جایت بر دو دیده
چنین عاشق بدنیا کو ؟که دیده ؟
تو تا رفتی غمت آمد سراغم
درون زمهریر درد. داغم
چه میخواهد ز جان من خیالت؟
به دیده میکشد نقش جمالت؟
شب و روزم سیاه و تار و تیره
چنان مرغی که در طوفان اسیره
نمیخواهم که بشتابی به سویم
که رفته پیش یاران آبرویم
ازین حالی که دارم در فروزم
درون خویشتن در ساز و سوزم
"رسا" را نیست دیگر راه چاره
نباشد راه برگشت دو باره
#گیتی_رسائی
محزون نشسته ام که بیائی
در انتظار
عمریست رفته ای و منم
پاک غصه دار
اندر خیال خویش ترا
جستجوگرم
چندین خزان گذشت
کجائی تو نو بهار؟
#گیتی_رسائی
مادری بود چون نسیم بهار
بعد او نیست حسرتی درکار
شد سیه رنگهای گلشن ما
بر دل و دیده ام نشسته غبار
# گیتی_رسائی
نمی دانم
سفیدها سیاهها را خوردند که
سفید شدند
یا سیاهها سفیدها را خوردندکه
سیاه شدند
آخر این دنیا جزیره ی
آدمخوران است
#گیتی _رسائی
به خوابم آمدی با چشم گریان
به من گفتی ، پشیمانم پشیمان
مگر در خواب بینم این چنینی
ترا دیدم به بیداری غزلخوان
نگاه از من گرفتی وای برمن
به حسرت مانده ام سر در گریبان
چرا با من چنین کردی؟ ندانم
چه دیدی ؟ گین چنین دادی تو تاوان
نظر بر من نکردی از ره لطف
نظر بازی نمودی با حریفان
نخواندی از نگاهم سوز دل را
سرت گرم خوشی در جمع یاران
"رسا" عمریست میسوزد چه دانی؟
ندانی تو غم و سوزم بدین سان
#گیتی_رسائی
مرهم گذاشتی به خیالت ؟ نه درد بود
آهی برآمد از دل زارم . که سرد بود
دیگر مپرس حال مرا . رشته ها گسست
از من نمانده هیچ. همان هیچ گرد بود
#گیتی_رسائی
همه گفتند ره عشق نباشد هموار
گر چنین یار بود بر سر دوشت آوار
رفتم و دل به خطا کرد مرا همره خویش
من شدم عاشق و افتاد دلم از من پیش
من شدم مضحکه ی دست دل نا اهلم
بین مرا حال که در آخر خطِ جهلم
خنده دارد بخدا حال من و حال دلم
کو زبانی که دهم شرح ز احوال دلم
من شدم پیر و دلم عشق جوانی دارد
گشته چون کودک و امیال نهانی دارد
ترسم آخر به ره باد دهد هستی من
من نخورده همه جا جارزند مستی من
وای بر حال"رسا" ودل دیوانه ی خویش
گرگ دل کی به صبوری بشود همچون میش
#گیتی_رسائی
کاشکی در سینه ی من دل نبود
در میان موج و طوفان بود.درساحل نبود
کاشکی ارام بودم همچو دریا بی خروش
صاف و آبی رنگ .فارغ بودم از هرجنب و جوش
کاشکی یا سنگ بودم. یا کلوخ شوره زار
یا شرابی تلخ بودم تلختر از زهر مار
کاشکی از پای تا سر در تنم یک رگ نبود
آنزمان از شاد بودن در جهانم شک نبود
بار سنگینی به دوش من نهاده زندگی
هرکه دارد دل . بسوزد تا ته درماندگی
بس شنیدی یک دل بی غم نباشد در جهان؟
منکه با هر دم در آید از دهانم الامان
از تمام زندگی دارم شکایت گوش کو
بر تنم جای دو صد نیش است یارب نوش کو
ساقی و جام و شراب و لذت دنیا کجاست؟
این تن ناسور ما از غم ندیدست و نخواست
لااقل یک مرگ راحت کن نصیب جان من
تا رسم بی دردسر آنجا که هست جانان من
حسرتش باشد"رسا" این آخرین فریاد اوست
می کشد از سینه آهی . شکوه ها از داد اوست
#گیتی_رسائی
گفتم به نگاه ، باز دلتنگ شدم
با دیدن او ، با تو سر جنگ شدم
گفتا که بترسم ز هوسهای تو من
از گفته ی او به روی صد رنگ شدم
#گیتی_رسائی
به دشت آرزوها پا نهادم
وجودم را به رویا هدیه دادم
ندانستم که آنجا پر ز خار است
ولی این دل هنوز امیدوار است
مدارا می کنی اما نه با من
تو پروا می کنی اما نه با من
به درد خویشتن تا کی بسوزم؟
نمیخواهم درین رویا بسوزم
سرشکم گشته یار شام و روزم
نگه برمن مکن . بنگر به سوزم
بجان خویشتن می سوزدم دل
نبودم همدمش در حل مشکل
فقط غم روی غمهایش نهادم
همه آرامشش بر باد دادم
چنان آزردمش این بینوا را
تو گوئی بردم از خاطر خدا را
برایش هدیه ام درد و بلا بود
نبرد از بودنم لذت .جفا بود
ندانم قدر او اکنون. چه حاصل؟
همین دوراست گویا دور باطل
"رسا " بس کن . گذشته کار از کار
تو پیری و دلت هم گشته بیمار
#گیتی_رسائی
بردی تو دلم چه ظالمانه
بازیچه شدم چه عاشقانه
بگذشته بهارِ زندگانی
دیگر نزند گلی جوانه
#گیتی_رسائی
درد و غم را، همنوائی لازم است
مرده دل را ، همصدائی لازم است
درمیان جمع تنها زندگی کردن غم است
اندرین غوغای بی احساس
درد بیدوائی لازم است
#گیتی_رسائی
به جان دردم نهادی، شاد بودم
زدی خنده به من ، فریاد بودم
چه حاصل داشت این دیوانگیها
تو شیرینی و من، فرهاد بودم
#گیتی_رسائی
دادم به تو دل ، چه احمقانه
این بود ز گردش زمانه
یک عمر دل از همه ربودم
در دام تو من چو دانه بودم
گفتی که برو، کجا؟ ندانم
زین دام چگونه خود رهانم؟
من بسته ی دری و موی گشتم
وابسته به کوی و بوی گشتم
اسم تو به طالعم نوشتم
این بود تمام سر نوشتم
غافل که زمانه این نمیخواست
ما را بشکست و خویش برپاست
حالا به تقاص دل نشستم
تاوان منی که دل شکستم
بیهوده" رسا" مکن تو فریاد
اینست سزای آدمیزاد
#گیتی_رسائی
ارزانی تو هرآنچه دارم
آخر بجز ای غمت چه دارم
مُردست به سینه شادمانی
درد است و بلا همینکه دارم
#گیتی_ رسائی