به راهی رفته ام ، برگشت نتوان
بمانند اسیری رفته از جان
هزاران زخم دارم بر تن خویش
فقط گفتن از این درداست آسان
#گیتی_رسائی
به راهی رفته ام ، برگشت نتوان
بمانند اسیری رفته از جان
هزاران زخم دارم بر تن خویش
فقط گفتن از این درداست آسان
#گیتی_رسائی
ندارم حسرت بودن، اسیرم
درختی مانده در کوه و کویرم
حریفی نیست مارا جز غم دل
به دست نانوایان چون خمیرم
#گیتی_رسائی
چون تو رفتی
دل من در غم هجرت بشکست
بی خبر از تو
به امید گذارت بنشست
#گیتی_رسائی
ندانم تا به کی باید بسوزم
تمام عمر؟ این شد حال و روزم؟
تو کی دانی؟ نگاهم را نخواندی
بباید بر قیامت چشم دوزم
#گیتی_رسائی
هرگز مپرس از منِ بیدل چه سرکشم
من عاشق توام ، تو ندانی چه میکشم
دیوانه وار ترا می پرستمت
جامی بده ز زهر ، زدست تو سرکشم
#گیتی_رسائی
من آن مشکوک بر عشق تو هستم
که عمری با خودم اندر ستیزم
نمیدانم چه باید کرد با عشق
گهی وابسته گاهی می گریزم
#گیتی_رسائی
بر من ز قفا مینگری
عشق من اینست
گویا که ز بودن همه ی
بودِ من اینست
امید به آن روز که از
کنج لبانت
عشقی بتراود به زبان
لذتم این است
#گیتی_رسائی
یک روز نگاهت هوسم بود
دنیای خیالت قفسم بود
امروز به هجر تو دچارم
گویا که هوایت نفسم بود
#گیتی_رسائی
تلف کردم جوانی در غم تو
به امیدی که باشم همدم تو
اگرچه دل بریدن بود مشکل
بریدم . نیست دیگر ماتم تو
#گیتی_رسائی
بشکسته دلم ، ترا چه غم هست؟
سردی کلامت ، خاطرم هست
این عشق به ارزنی نیرزد
پیوسته نگردد آنچه بشکست
#گیتی_رسائی
باد و باران میزند آتش
به باغِ لاله ها
همچو اشک و آه
کز من استخوانی مانده است
#گیتی_رسائی
آفتی بودی و
بر باغِ دلم نازل شدی
نیست درمانی
چنان از ریشه سوزاندی مرا
#گیتی_رسائی
می شنیدم
دردها را با زمان
درمان کنند
سالها بگذشته و دردم
ز کم بسیار شد
#گیتی_رسائی
اگر سر تا به پایم را ببوسی
ز خاطر کی برم نامهربانی
دل آشویم ازین بگذشته ی تلخ
نمی خواهم که برگردی جوانی
شنید و ناشنیدن شد بهانه
که تا از هم نپاشد آشیانه
به او گفتم که تو نامهربانی
بگفتا هست اشکال جوانی
چنان کردی که میسوزم هنوزم
نمی بخشم تو را چو سینه سوزم
ندارم چاره ای غیر از تظاهر
اگر چه هست جانم از جفا پُر
خدایا کاش او بخشیده باشد
اگر چه سخت هم رنجیده باشد
بزرگی فطرت بخشندگان است
که مادر فاخر هر دو جهان است
"رسا" میسوزد. اما چاره ای نیست
بجز مادر دگر آزاده ای نیست
#گیتی_رسائی
ز سوز نگاهت ببین شام من
کسی نیست زین سوز هم نام من
گمانم که تا در جهان زنده ام
شرربار و سوزان و تابنده ام
چه کردی تو با من؟ ندانسته ای
مرا با غم و درد وابسته ای
عجب مستی بی خماری شدم
همه فصلها را بهاری شدم
ندارم رهائی . به بندم هنوز
به این حال و روزم بخندم هنوز
یکی دانه در سینه ام کاشتی
همه جانم از خویش انباشتی
پُرَم تا که جان در بدن بایدم
درین زندگی پیلتن بایدم
"رسا" رفت تا عرش با یک نگاه
تو شب بینی . او ببیند پگاه
#گیتی_رسائی
دل ربودن هنر نباشد یار
درد درمان شود به یک دیدار
رفته ای پشت سر نگاهت نیست
صد چو من گشته از غمت بیمار
#گیتی_رسائی
قسم خوردم که ترک دل کنم من
خیال عشق را باطل کنم من
ندانستم اسیر فتنه هستم
همان بهتر که دل درگِل کنم من
#گیتی_رسائی
دیدمت . با دیده گفتم. دیده ات بیگانه بود
آتشی در سینه ی من بود . اما سینه ات بیگانه بود
مانده حسرت در دلم . با دردهای ماندگار
سر به روی شانه ات میخواستم من. شانه ات بیگانه بود
#گیتی_رسائی
لب فرو بستن عجب حالی به انسان میدهد
هرچه را دل خواست بر دیوانه فرمان میدهد
میکشد بار ِ غم و رسوائی و دیوانگــی
هرزمان کشتن به رسم عید قربان میدهد
#گیتی_رسائی
روزگاری بود با عشق . آسمانی داشتم
با دل دیوانه ام .غمها نهانی داشتم
خوش زمانی بود. با باد صبا ویرانه شد
کاش اکنون هم هوای نو جوانی داشتم
#گیتی_رسائی
غرض دلبستگیها بود . گم شد
بهم وابستگیها بود. گم شد
چو دیگر نیست پیوندی چه حاصل؟
کجا دیوانگیها بود. گم شد؟
#گیتی_رسائی
شنیدم عمر گردون بر سر آید
ندارم غم اگر دلبر نیاید
به دنیای دگر امیدوارم
به دل گویم مخور غم شاید آید
#گیتی_رسائی
در شبی تار به یاد تو
ز دل پرسیدم
که ترا یار جفا پیشه
چه حاصل دارد؟
هرزمان با دگری هست
فراموش شدی
صاحب گنج چنین سنگ
چه قابل دارد؟
#گیتی_رسائی
آتشم میزند این درد
که دوری ز بَرَم
این هوا خواهی بیهوده
ببین کشت مرا
#گیتی_رسائی
خداوندا زبانت را ندانم
همان سان که جهانت را ندانم
نباشد این چنینها لایق تو
شدم خسته ، نشانت را ندانم
#گیتی_رسائی
درین فکرم ، خدایا اگه هستی؟
به که پیوسته ای؟ از ما گسستی؟
برس بر داد ِ مظلومان در بند
که بالاتر نباشد از تو دستی
#گیتی_رسائی
به دادِ من برس یارب که دیگر
شدم با این جهانت پاک کافر
دوا دیگر به کار من نیاید
درین غوغا گذشته آب از سر
#گیتی_رسائی
دلم آتش ، ولی تن ناتوان است
درین غوغا علاجی نیست جز مرگ
که در این کار هم جان ناتوان است
غرض مائیم و دنیا ناتوانی
#گیتی_رسائی
خون خوارگان
ز خوردن خون هار می شوند
حرف خداست اینکه
ز حد چون گذشت
گرفتار میشوند
#گیتی_رسائی